گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد سوم
.خالصه:



«زمينهاي خالصه بيشتر به زمينهايي گفته مي‌شود كه به دولت و سلطان تعلق دارد، و ريشه اين نوع زمينداري در ايران، به دوره پيش از اسلام مربوط است. در اولين فتوحات مسلمين، املاك خانواده سلطنت، و املاكي كه مالك آن گريخته و يا در جنگ كشته شده بود، به خليفه اختصاص پيدا مي‌كرد، و عنوان «صوافي» يا «صوافي امام» به خود مي‌گرفت.
اين صوافي بعدها، مخصوصا از عهد بني اميه و پس از آن، ملك شخصي خليفه يا اقطاع نزديكان و خويشان آنها شد، و اين سنت ادامه يافت. قبل از صفويه، يعني در دوره مغول و تاتار، اينگونه املاك خاصه، كه از راه غصب و مصادره و استصفاء و انتقال و تصرف عدواني حكام و سلاطين و ارباب قدرت حاصل مي‌شده است (مثلا املاك نازخاتوني)، بوسيله متصديان مخصوص ضبط و اداره مي‌شده است، و عنوان انجو يا اينجو داشته است. كار ضبط و اداره اين املاك بر عهده وزير اصفهان بود و مستوفيان و كاركنان اين دستگاه، چنانكه از تذكرة الملوك برمي‌آيد، به رعايت و تكثير منافع دولت موظف بودند در باب املاك خالصه، مانند املاك وقف عمل مي‌كردند، و عوايد خالصه اختصاص به مخارج سلطان داشت.
گاه قسمتي از اين املاك نيز، چنانكه شاردن مي‌گويد، به نوكران خاص و مقربان و نزديكان شاه بعنوان تيول واگذار مي‌شده است. بعدها نادرشاه مقدار اين املاك خالصه را از راه مصادره، غصب و انتقال مايملك مخالفان و مقصران و تصرف و ضبط املاك وقف و حبس، افزايش داده. عليشاه، چون قسمتي از اين املاك خالصه نادري را به صاحبان سابقش بازگردانيد، به عنوان عادل و عادلشاه موسوم شد.
سلاطين قاجار نيز از راه مصادره و غصب و تصرف عدواني املاك مخالفان و مدعيان خود، بر ميزان خالصجات افزودند، و وزيري به نام وزير خالصجات برگزيدند. مقارن ظهور
______________________________
(1). همان، ص 79- 177 (به اختصار).
(2). سياستنامه، به اهتمام هيوبرت، ص 126.
ص: 325
مشروطيت، عمده خالصجات ايران غير از «رقبات نادري»، شامل املاك «محمد شاهي» و خالصه‌هاي «ناصري» بود. دولت از خالصجات تيولي انتظار داشت كه سرباز بنيچه به دولت بدهند. وصول حقوق دولتي از اين املاك يكي از مشكلات تاريخي مالياتي ايران به‌شمار مي‌آمده است، و گاه دولتها پيشنهاد فروش املاك خالصه را تنها راه‌حل اين مشكل مي‌دانستند. در شهريور ماه 20، به فرمان شاهنشاه، اين املاك به دولت واگذار شد و عنوان «املاك واگذاري» يافت، و عاقبت بعد از شهريور 20، اداره املاك اختصاصي و املاك واگذاري براي حل‌وفصل قسمتي از اين مشكلات به وجود آمد، و بانك كشاورزي نظارت در امر تقسيم املاك خالصه را به عهده گرفت.» «1»

سيورغال:

«سيورغال معافيتي بود دائم و موروث و با آن، ناحيه مشمول معافي در قلمرو حكومت نوعي خودمختاري حاصل مي‌كرد ... مضار سيورغال را كه شاه با استبداد و اختيار نامحدود تفويض مي‌كرد، مقامات مسئول به خوبي درك مي‌كردند، ولي در اين كار آن اندازه سود بود كه درماني براي اين درد يافته نمي‌شد. به قرار اطلاع، در زمان سلطان يعقوب آق‌قويونلو، كوشش اندكي براي موقوف الاجرا ساختن سيورغال اصفهان و شيراز به عمل آمد، اما سرانجامي نامطلوب يافت. هنوز مشكل است كه وجه اختلاف سيورغال و ديگر اقسام معافيتها را، كه به نام «معافي» و «مسلمي» مشهورند، بيان كرد. اصطلاح الكا، كه ظاهرا اشاره به قطعه زميني است كه در اختيار قبيله بخصوصي باشد، اما واگذاري تيول كه سابقا «اقطاع» ناميده مي‌شد، بسيار رايجتر بود. تيول براي مدت محدودي تفويض مي‌شد و بر دو قسم بود. يا ضميمه امتيازات شغل معيني بود، كه در اينصورت بمجرد عزل يا انتقال، به ديگري تفويض مي‌گشت و پادشاه آن را از طرف ديوان، مادام العمر، به يك نفر واگذار مي‌كرد ... روابط بين تيولدار و ساكنان تيول روشن نيست. در زمان سلجوقيان و ايلخانان مغول، قاعده بر اين جاري بود كه تيولدار فقط حق جمع‌آوري ماليات خزانه شاه را داشت، بي‌آنكه تصرفي در حقوق مردم ساكن محل تيول روا دارد. در سياست‌نامه، بطور مؤكد آمده است: «مقطعان كه اقطاع دارند، بايد بدانند كه ايشان را بر رعايا جز آن فرمان نيست كه مال حق، كه بديشان حوالت كرده‌اند، از ايشان بستانند به وجهي نيكو؛ و چون آن بستدند، رعايا به تن و مال و فرزندان و اسباب و ضياع از ايشان ايمن بمانند.» «2»
فرمان مشهور غازان خان، مورخ 703 مطابق با 1303 م. در مورد تيول نظامي، مقرر مي‌دارد كه اقطاعداران نبايد بگويند كه رعاياي آن امكنه بموجب اقطاع به من داده شده‌اند. آنها كه اسير نيستند، و لشكريان را بر رعايا زيادت از آن حكم نيست كه مزارعان را بر مزروع ساختن مراتع معهوده باعث گردند و مال و متوجهات ديواني را براستي از ايشان بستانند ...
بعلاوه مردم چريك نيز نبايد زيادت از آنچه به دفتر قانون درآمده و مفصل نوشته شده از رعايا چيزي بستانند؛ رعيت را كه به چريك نداده‌ايم ... چنين نظراتي در باب تيولداران تا زمان انقلاب مشروطيت ايران ادامه يافت، و در اين زمان، تيول بكلي منسوخ و ملغي گشت. اما بر ما معلوم است كه تيولداران متنفذ و نيرومند هميشه براي زير پا گذاشتن مميزات و
______________________________
(1). تلخيص از: دايرة المعارف، «خالصه»، ص 878.
(2). فصل پنجم.
ص: 326
محدوديتهاي فرضي قانوني، بمنظور تبديل ملك تحت نظر خود به تملك دائم و حتي تحصيل حقوق اربابي، اعمال نفوذ مي‌كرده‌اند.
الئاريوس (ص 673) تأييد مي‌كند كه تيولداران ماليات (عوارض) را گردآوري مي‌كردند و حق قضاوت و حكميت در ميان زارعين داشتند. فقط حق اعمال تنبيهات عمده را نداشتند. اظهارات شاردن نيز بسيار جالب است. مي‌نويسد (ج 5، ص 418): زمينهايي كه در ازاي حقوق واگذار مي‌شود، تحت نظارت مأموران شاه نيست، و همچون ملك شخصي كسي است كه به وي واگذار شده است. در مورد عوايد و حق اربابي، با رعايا، آنچنانكه مي‌خواهد رفتار مي‌كند؛ همانند وضعي كه در املاك موقوفه اروپاست. كپفر (ص، 98) تيول را چنين توصيف مي‌كند: انعام و تيول، كه به وزراء سلطان بهنگام خدمت دهند، چون ملك آنان است و در آن، هرگونه كه خواهند، رفتار كنند. شاردن (ص، 319) حقوق تيولدار را چنين توصيف مي‌كند: از منابع محلي هنگام اقامت در ملك، براي اعاشه استفاده كند و نزاع و مرافعات را فيصله بخشد.
نتيجه آن است كه تيول زمان صفويه شامل بعضي حقوق اربابي بود، اما از لحاظ مالي، امتياز قابل توجه در بسياري از موارد، تفاوت فاحش بين تقويم و مميزي ماليات تيول با درآمد واقعي و گردآورده تيولدار بود. سوء استفاده از تيول بسيار بود، و هرگونه عمل عليه منافع زورمندان، به شكست منجر مي‌گشت. شاردن (ج 5، ص 419) مي‌گويد، وزير اعظم شاه- سليمان، شيخ علي خان زنگنه هرگز جرأت اجراي انديشه تجديد نظر در ترتيب و وضع واگذاري و تفويض املاك را نكرد.» «1»

فئوداليسم در آسيا

نظام فئودالي در چين و هندوستان، يعني بزرگترين و پرجمعيت‌ترين ممالك آسيايي نيز، حكومت مي‌كرده است. در هندوستان، سلاطين و فئودالها براي استثمار دهقانان، سازمانها و ادارات عريض و طويلي ترتيب داده بودند.
«دهقانان، كه در زنجير علايق و سنن خانواده و دهكده مقيد بودند نمي‌دانستند كه چرا زندگي آنان اين‌چنين سخت و يأس‌آور است، و خدايان از چه‌رو اينهمه مصيبت و بدبختي را در حقشان مقدر داشته‌اند. برهمانان و روحانيان بودايي مدام به دهقانان تلقين مي‌كردند كه بايستي به اراده خدايان ايمان داشته باشند؛ و تسليم و اطاعت را به آنان موعظه مي‌كردند.
پادشاهان خاندان گوپتا، روحانيون را بسيار گرامي مي‌داشتند. آنان خود از برهمنان بودند و در عين‌حال، از جامعه روحاني بودايي، كه هرگونه مقاومت و مخالفت را محكوم مي‌ساخت، بشدت حمايت مي‌كردند ... ده‌هزار ده وقف معبد بود، و ثمر رنج صدها هزار دهقان صرف نگهداري آن مي‌شد ... معابد بزرگ و بتهاي غول‌پيكر با سر و دستهاي متعدد، دهقانان جاهل را دچار هراس مي‌ساخت، و اطاعت خدايان، مهاراجه‌ها، و اشراف را به آنان القاء مي‌كرد. جامعه روستايي، كه زير فشار فئودالها و مأمورين شاه قرار داشتند و مذهب اطاعت از هر قدرتي را به آنان آموخته بود، در برابر فاتحين جديدي كه به هند هجوم مي‌آوردند
______________________________
(1). سازمان اداري حكومت صفوي، پيشين، ص 47- 44 (به اختصار).
ص: 327
(محمود غزنوي) كمترين مقاومتي نشان ندادند ...» «1» در سرزمين پهناور چين نيز در دوران قرون وسطي، نظام فئودالي بشدت تمام حكومت مي‌كرده.
طبقه حاكم چين فئودالها (مالكين بزرگ اراضي) بودند كه املاك وسيعي از امپراتور دريافت كرده بودند. آنان در شهر، در كاخهاي پرثروت مي‌زيستند و اراضي خود را براي كشت و زرع به دهقانان وامي‌گذاشتند، و در ازاي آن، عوارض هنگفتي مي‌گرفتند. فئودال بر زندگي دهقانان تسلط مطلق داشت. مي‌توانست او را لخت كند، اعضاي بدن او را ببرد، و هر نوع سيورسات و مالياتي ميل داشته باشد از او بستاند. براي ساختن ديوار شهرها، كاخها و معبدها دهها هزار دهقان را بزور از دهات بيرون مي‌راندند و در زير ضربات تازيانه خيزران، به بيگاري مي‌كشيدند. اگر يك‌سال حاصل، دست نمي‌داد، خشكسالي مي‌شد، آب طغيان مي‌كرد، و يا ملخ هجوم مي‌آورد، هزاران دهقان از گرسنگي جان مي‌سپردند. در سالهاي فراواني هم، زندگي را با عسرت مي‌گذراندند. دهقانان گرسنه اغلب خود و يا كودكانشان را به بردگي مي‌فروختند. هرگاه دهقان پولي به وام مي‌گرفت و نمي‌توانست آن را پس بدهد، رباخوار حق داشت او را برده خود سازد. رباخواران خواه از طريق خريداري و خواه در ازاي مطالبات خود، اراضي وسيع را به چنگ آورده بود. روحانيون بودايي نيز در زمره زمينداران بزرگ بودند، رباخواران، سوداگران و روحانيون بودايي غرق در مكنت و تجمل روزگار مي‌گذراندند. دهقانان كينه استثماركنندگان خويش را در دل خود مي‌پرورانيدند و اغلب بضد آنان شورش مي‌كردند. «2»
«در سال 874 ميلادي، يكي از بزرگترين شورشهاي دهقاني در چين به وقوع پيوست.
هوانگ چائو «3» در رأس قيام‌كنندگان قرار داشت. چند هزار دهقان، كه هر روز بر شماره آنان افزوده مي‌شد، در اين قيام عظيم شركت كردند. پس از تسخير پايتخت، امپراتور گريخت، ولي فئودالها و ستمگران ديگر دستگير شدند و به قتل رسيدند. ثروت پايتخت مصادره و ميان بينوايان تقسيم شد. هوانگ چائو دوسال و نيم پايتخت را در دست داشت، ولي امپراتور فراري و فئودالها و قبايل كوچ‌نشين بار ديگر با قواي خود براي سركوبي قيام، به راه افتادند و سرانجام حكومت نوبنيان دهقاني بطوري وحشيانه قلع‌وقمع شد.
پس از آنكه امپراتوري تانگ در اثر تضادهاي اجتماعي و اقتصادي، سرنگون گرديد و امپراتوري سونگ به روي كار آمد، مشكلات اقتصادي بار ديگر خودنمايي كرد. وضع مردم، مخصوصا در اواسط قرن 11 در اثر خشكي و كمبود محصول، بيش‌ازپيش به سختي گراييد.
دهقانان در اثر فشار ماليات و عوارض و قرض و بيم برده‌شدن، از دهات مي‌گريختند؛ جاده‌ها از گرسنگان و بيخانمانها انباشته شد. در اين‌هنگام، يكي از حكام براي بهبود وضع اجتماعي، نظريات و برنامه‌هاي خود را به امپراتور عرضه كرد در سال 1069 م، امپراتور اين مرد مصلح را كه «وانك- آن- شيه» نام داشت، به پايتخت فرا خواند؛ و او را به مقام صدراعظمي خود برگزيد.
______________________________
(1). تاريخ قرون وسطي، پيشين، ص 70 (به اختصار).
(2). همان، ص 74.
(3).Huang -Tchauo
ص: 328
وانگ- آن- شيه به يك سلسله اصلاحات اساسي دست زد؛ دستور داد در تمام دهات انبارهاي دولتي بسازند، و آنها را از برنجهاي احتكاري بازرگانان انباشت، و از همين انبارها بود كه ميان گرسنگان برنج تقسيم مي‌كرد. او همچنين دستور داد كه براي كشت و كار، به دهقانان غله به وام دهند، تا پس از برداشت محصول، قرض خود را به انبار دولتي برگردانند. او با بهره كم به دهقانان وام مي‌داد و از اين راه سلطه رباخواران حريص را درهم مي‌شكست. وي براي تمام كالاها، قيمت ثابتي معين كرد، از بار مالياتها كاست، نظام وظيفه عمومي را برقرار كرد، دستگاه دولتي را تجديد سازمان داد و مأمورين ناشايسته و مختلس را بيرون ريخت، و وضع عمومي چين را بهبود بخشيد ...» «1»
ولي اين وضع دوام نيافت؛ با تغيير صدراعظم، بار ديگر اوضاع سابق تجديد شد.
«بطور كلي، در دوره قرون وسطي، كشاورزان چين زندگي رقت‌باري داشتند و وضع زندگي آنها بر حسب منطقه‌اي كه در آن كار مي‌كردند، متفاوت بود. در مناطق باتلاقي هوئه «2»، قريب يك ميليون دهقان در حالت نيمه‌بردگي زندگي مي‌كردند. اكثر آنها، چون مقروض بودند و از عهده پرداخت قرض برنمي‌آمدند، ناگزير به خدمت در ارتش، يا فرار مي‌شدند.
خرده‌مالكين، كشاورزان، و كارگران كشاورز نيز در مناطق برنج‌خيز وضع خوبي نداشتند.
اگر يك سال محصول خوبي به دست مي‌آوردند، بزحمت مخارج زندگيشان تأمين مي‌شد. ولي در سالهايي كه محصول رضايتبخش نبود، كشاورزان مقروض و گرفتار قحطي مي‌شدند و اگر گرسنگي و بدبختي فشار مي‌آورد، ناچار به دزدي و غارتگري دست مي‌زدند. منفعت پول بسيار سنگين بود و از 20 درصد تجاوز مي‌كرد، و اگر كسي گندم قرض مي‌كرد ناچار بود پس از درو 50 درصد بر آن افزوده به قرض‌دهنده تحويل دهد. كارگران كشاورز براي مدت يك فصل، اجير مي‌شدند و ارباب معمولا در حدود 50 ليتر غله يا ارزن در طي ماه به كارگر مي‌پرداخت و لباس او را تأمين مي‌كرد. در مقابل، كارگر ناگزير بود از سپيده‌دم تا غروب آفتاب بدون فوت وقت كار كند. اگر تعطيل مي‌كرد، جريمه مي‌شد و اگر بيمار مي‌شد مزد ايام بيماري را به او نمي‌دادند، و اگر ابزار كشاورزي را خراب يا مفقود مي‌كرد، مجبور بود مجددا تهيه و تسليم ارباب كند.
همين شرايط سنگين و تحمل‌ناپذير سبب مي‌شد كه اكثر كشاورزان فرار را بر قرار ترجيح دهند و به راهزني و غارتگري در جاده‌ها مشغول شوند، و براي آنكه كمتر به دست مأمورين انتظامي گرفتار آيند، كوهها، مناطق باتلاقي و نيزارها را انتخاب مي‌كردند. بازرگانان از بيم آنها، غالبا مجهز و با وسايل دفاعي كافي حركت مي‌كردند.
ابزار كشاورزي بسيار ابتدايي بود، و زمين را بوسيله گاوآهن و يا خيش شخم مي‌زدند و براي اينكار، از گاوميش يا از نيروي انسان كمك مي‌گرفتند.» «3»

وضع فئودالها در غرب‌

«در اروپا فئودالها فقط كارهاي جنگي را در خور مقام خود مي‌دانستند و كار بدني و بازرگاني را تحقير مي‌كردند ... و خود را به نحو غيرقابل مقايسه‌اي از دهقانان و شهريان بالاتر مي‌دانستند. به پسر فئودال از
______________________________
(1). تاريخ قرون وسطي، پيشين، ص 76- 74 (به اختصار).
(2).Hauai
(3). ژاك ژرنه، زندگي روزمره در چين، ترجمه دكتر ايزدپناه (قبل از انتشار).
ص: 329
هفت سالگي سواري و حمل سلاح ياد مي‌دادند. در 14 سالگي اسلحه‌دار سنيور بزرگ مي‌شد، و پرورش او براي كارهاي جنگي ادامه مي‌يافت. داشتن سواد براي نجيب زاده اجباري نبود ... مراسم اعطاي نجيب‌زادگي با شكوه فراوان و در حضور فئودالهاي نواحي اطراف انجام مي‌گرفت. كسي‌كه به دريافت منصب نجيب‌زادگي مفتخر مي‌شد، زره و جوشن آن را در بر مي‌كرد و شنل سرخي به نشانه اينكه آماده ريختن خون خويشتن است، بر روي آن مي‌پوشيد.
نجيب‌زاده در حضور سنيور خويش به زانو درمي‌آمد، و سنيور با پهناي شمشير به شانه او مي‌زد. سپس نجيب‌زاده جديد بر اسب مي‌جهيد و مهارت و توانايي خود را براي حمل سلاح به تمام حاضران نمايش مي‌داد. نجيب‌زادگان تمام‌وقت خود را در جنگ مي‌گذرانيدند و در قلاع مستحكم مي‌زيستند. اين قلعه‌ها در زمان جنگهاي فئودالي بمنظور دفاع، مورد استفاده قرار مي‌گرفت، و بهنگام شورشهاي دهقاني، فئودالها به آن پناه مي‌بردند. قلعه معمولا در محل مرتفعي قرار داشت كه اطراف آن را خندق كنده بودند، و پل متحرك منحصر به‌فردي آن را با خارج مربوط مي‌ساخت. ديوارهاي مستحكم با برجها و مزغلها، قلعه را دربر مي‌گرفت ... تا زماني كه اسلحه آتشيني اختراع نشده بود، اين قلاع تقريبا غير قابل تسخير بود. محاصره‌شدگان دشمنان را با تير از پا درمي‌آوردند، بر سر آنان آب جوش و قير مذاب مي‌ريختند، بر آنان سنگ مي‌باريدند، و نمي‌گذاشتند از ديوار قلعه بالا روند. نجيب‌زاده سواره مي‌جنگيد، به هنگام جنگ «خود» بر سر مي‌نهاد، و صورت خود را با نقاب آن مي‌پوشانيد، و با سپر و شمشير بلند و راستي كه دسته‌اي صليب‌مانند داشت، بر اسب سوار مي‌شد. بدن او با زرهي از آهن، كه بعدها فولادي شد، پوشيده بود ... ضرب المثل شده بود كه صد نجيب‌زاده به هزار پياده مي‌ارزد. اينان در جنگ تن‌به‌تن، بسيار ورزيده بودند، اما نمي‌توانستند به هيأت اجتماع نبرد كنند، و تحت نظم در نمي‌آمدند ... سرگرمي مورد علاقه بزرگزادگان زورآزمايي يا مسابقه جنگي بود ... مسابقه چندين روز ادامه مي‌يافت. ابتدا جنگ تن‌به‌تن شروع مي‌شد و سپس دسته‌هاي جنگي بر روي صحنه مي‌آمدند ... اين مسابقه‌ها اغلب با قطع اعضاء و يا حتي مرگ شركت‌كنندگان به پايان مي‌رسيد و فاتحين به ضيافت مفتخر مي‌شدند.» «1»

نظام فئودالي‌

«نظام فئودالي در غرب، تقريبا از قرن هشتم ميلادي آغاز شد و استخوانبندي طبقه حاكمه مشخص گرديد. در اين سازمان، «شاه» در حقيقت سنيور بزرگ بود و در زير دست او عده زيادي «واسال» (يعني مالك درجه دوم) خدمت مي‌كردند. اين واسالهاي درباري نسبت به واسالهاي زيردست خويش، سنيور محسوب مي‌شدند.
در اين سازمان اجتماعي، شاه، كليسا، سنيورها، واسالها به تمام اراضي دست انداخته و از بركت كار مداوم سرفها، يعني دهقانان وابسته به زمين، زندگي مي‌كردند. با اينكه كشاورزان داراي زمين اختصاصي، معيشت اختصاصي، و اسلحه اختصاصي بودند، حق نداشتند از سنيور خود جدا شوند و مكلف بودند كه هفته‌اي چند روز در زمين ارباب كار كنند، راهها را مرمت كنند، هيزم و سوخت ارباب را تأمين كنند. ساختمانهاي او را بسازند و مرمت كنند، و قسمتي از عايدات خود را از قبيل غلات، مرغ، غاز، تخم‌مرغ، ماهي، قماش، و چهارپا را به ارباب پيشكش كنند.
______________________________
(1). تاريخ قرون وسطي، پيشين، ص 98- 97 (به اختصار).
ص: 330
به اين ترتيب در نظام فئودالي دو طبقه مشخص به چشم مي‌خورند؛ يكي زمينداران، كه قدرت سياسي و اقتصادي را در دست دارند و با اعمال زور دهقانان را استثمار مي‌كنند، و ديگر طبقه وسيع دهقانان كه وابسته به زمين بودند و به نفع اربابان كار مي‌كردند.
با اين‌حال، نظام فئودالي با مقايسه با نظام بردگي، گامي به جلو محسوب مي‌شود؛ زيرا در نظام فئودالي ارباب مانند برده‌دار حق ندارد «سرف» را بكشد ولي مي‌تواند او را بفروشد. سرف از خود خانه و زندگي دارد و فقط قسمتي از حاصل كار خود را به ارباب مي‌دهد. بنابراين، علايق اقتصادي سرف بيش از غلام است.
اگر سلسله مراتب فئودالي را از بالا به پايين مورد مطالعه قرار دهيم، به اين نتيجه مي‌رسيم كه در رأس پلكان، شاه قرار دارد، كه سر سلسله فئودالهاست، پايين‌تر از او سنيورها يا زمينداران بزرگ (كه به عناوين دوك و كنت نيز خوانده مي‌شدند). سپس سنيورهاي درجه دوم «واسال» ها و آخر از همه شواليه‌هاي كوچك قرار داشتند. هريك از اعضاي سلسله مراتب يا هيراشي فئودال، نسبت به مقام برتر واسال، و نسبت به مقام پايين، سنيور بود. اين سلسله مراتب نه‌تنها در فرانسه بلكه در ساير كشورهاي اروپا حكومت مي‌كرد. سنيور مالك مطلق العنان املاك بود. هر واسال قطعه ملكي به عنوان تيول، از سنيور مي‌گرفت كه از طريق ارث به پسر ارشد منتقل مي‌شد. پس از مرگ واسال، پسر ارشد او نزد سنيور مي‌آمد، در برابر او زانو مي‌زد، دست خود را در دست او مي‌نهاد و ضمن سوگند وفاداري، خود را واسال او مي‌خواند. آنگاه سنيور تملك تيول را به او تفويض مي‌كرد.
يكي از مختصات رژيم فئودالي «عدم تمركز» است. با اينكه سنيورها موظف به كمك جنگي به شاه بودند، فقط وقتي جنگجويانشان را در اختيار شاه مي‌گذاشتند كه خود مي‌خواستند و گاه بجاي تبعيت، به جنگ شاه برمي‌خاستند.
در سلسله مراتب فئودالي، مقامات روحاني نيز موقعيت ممتازي داشتند. اسقف اعظم، و كشيشان بزرگ در زمره سنيورها بودند و در جنگها و غارتگريها از ديگران عقب نمي‌ماندند، و همواره كشاورزان را به اطاعت و انقياد فرا مي‌خواندند. كليسا به مردم مي‌گفت: نافرماني نسبت به امپراتور و شورش بر ضد او تنها خيانت به امپراتور نيست بلكه معصيتي است كه سزايش با خداوند است.
سلسله مراتب فئودالي مدام در تزلزل بود. بين پادشاهان و فئودالها جنگ دائمي جريان داشت. فئودالها خود با يكديگر همواره در زدوخورد بودند. در نتيجه اين جنگها كشاورزان، خانه خراب مي‌شدند. دائما بر ميزان و نوع عوارض افزوده مي‌شد، فئودال مالكيت آسيا، چرخشت، شراب‌كشي، و روغن‌گيري، تنور نان‌پزي و مانند اينها را حق خود مي‌دانست، و دهقانان براي استفاده از اينها ناگزير بودند عوارض مخصوصي بدهند. علاوه براين، مجبور بودند يك دهم از محصول كار خود را به كليسا (به عنوان «عشريه كليسا») بپردازند. فئودال حق داشت. دهقان متخلف را با مرگ كيفر دهد و به علامت اين حق، بر دروازه ملك خويش، داري برپا مي‌كرد. در قرون وسطي، چنين گفته مي‌شد: ابناي جامعه به سه دسته‌اند: آنان كه جنگ مي‌كنند، آنان كه دعا مي‌كنند، و آنان كه كار مي‌كنند.
ضعف سلطه پادشاه، خودمختاري فئودالهاي بزرگ، جنگهاي بلاانقطاع فئودالها،
ص: 331
تبديل دهقانان به سرف، اين است سيماي جامعه فرانسه در قرن نهم تا يازدهم.» «1»
از قرن دوازدهم به بعد، بتدريج، زنجيرهاي اسارت فئودالي سستي گرفت و چنانكه خواهيم ديد، مقدمات رشد نهضت بورژوازي فراهم گرديد.
«فئوداليسم در شرق با رونق شهرهاي بزرگ و پرجمعيت، تجارت جوشان خرده و عمده، و سير دائمي كاروانهاي بزرگ در درون كشور و بين كشورها، كارگاههاي متعدد نسّاجي، عصاري و روغنگيري، و فرش و اسلحه و ظرف، غلامداري و بازار پررونق غلامان طرازي و خرلجي و مراكز معتبر علمي، رونق بازار بحث و تبادل فكري در زمينه‌هاي دين و علوم ديني از قبيل كلام، عرفان، فلسفه، منطق، علوم طبيعي و رياضي و ادبي و لغوي، نوعي درآميختگي وسيع و آزادانه تمدنها در پهنه وسيع اسلامي، و ميدان فراخ مسافرتها، و شهرتها، همراه با رابطه داير و گرم ايران با هند و چين و بيزانس و قفقاز و عراق و حجاز و مصر و مغرب از مختصات اين عصر است. در درون اين تقاطع عجيب مدنيتها و افكار، و امتزاج امواج كوه‌پيكر حوادثي بزرگ، بروزجانهاي پرجولان، جسور، نكته‌ياب و باريك‌انديش، شگفت نيست.» «2»

وابستگي كشاورزان به زمين زراعتي‌

اشاره

«در نوشته‌هاي تاريخي شوروي، اثبات شده كه از زمان فرمانفرمايي مغولان به بعد، در ايران و برخي از كشورهاي همجوار، وابستگي «رعايا» به تعهدات مالياتي و به محل اجراي اين تعهدات وجود داشته. در زمان غازان خان (1304- 1295 م./ 703- 694 ه.) نام هر رعيتي در ليست مالياتي ده محل سكونتش ثبت شده بود، و اين رعيت حق نداشت آزادانه محل سكونت خود را عوض كند. پروفسور پطروشفسكي با استناد به منابع، اين فرضيه را كه در دولت صفويان «رعايا» و كوچ‌نشينان حق نداشته‌اند ده محل سكونت يا منزلگاه خود را آزادانه و بدون اجازه رسمي ترك كنند، ممكن مي‌داند؛ او مي‌گويد: در اين منابع درباره وابستگي «رعايا» به محل سكونتشان، يعني به خراج و محل انجام بيگاري، گفته شده نه درباره وابستگي آنان به شخص فئودال.
فرمان مورخ سال 1132 هجري (1710 م) شاه سلطانحسين صفوي، كه در مخزن دولتي جمهوري سوسياليستي ارمنستان پيدا شده، نظر پطروشفسكي را تأييد مي‌كند. در اين فرمان، قانون وابستگي «رعايا» به محل پرداخت ماليات منعكس است.
اگر «كمتر از 12 سال از موقعي كه (رعيتها) ترك ديار كرده‌اند گذشته باشد، و مالياتهاي دولتي را نيز نپرداخته باشند مي‌توان آنها را به «محل» سابقشان برگردانيد؛ اما اگر از زمان كوچشان بيشتر از 12 سال گذشته باشد، هيچكس نبايد آنها را از آن محل به «محل» سابق برگرداند.»
بر مبناي اطلاعاتي كه در منابع آمده مي‌توان نتيجه گرفت كه در اين دوره، «رعيتها» و «ايليات» حتي نمي‌توانسته‌اند آزادانه محل سكونتگاه و چادرگاه خود را عوض كنند. «3»
______________________________
(1). همان، ص 23- 24 (به تناوب و اختصار).
(2). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايراني در پويه تاريخ، ص 269 به بعد.
(3). كاشف اين فرمان آ. پاپازيان است؛ ر. ك اسناد فارسي ... جزوه‌دان شماره 1- ب، ص 234 و غيره.
ص: 332
حتي در دوره شاه عباس اول، كه بيش از ديگر شهرياران به سعادت مردم دلبستگي داشت، گاه به امر شاه، هزاران نفر از منطقه‌اي به منطقه ديگر كوچانده مي‌شدند. مرگ‌ومير و زيانهاي اقتصادي كه از اين رهگذر نصيب مردم مي‌شد، موجب تأثر و نگراني شاه نبود. در دوره نادر، مانند گذشته، مردم بي‌حقوق بودند. آنها كه وابسته به محل پرداخت ماليات و اجراي وظيفه بودند نمي‌توانستند آزادانه سكونتگاه يا چادر خود را ترك كنند، و در عين‌حال غالبا به فرمان شاه به ايالات مختلف كشور كوچانده مي‌شدند.» «1»
نصر اللّه فلسفي مي‌نويسد:

دگرگوني در وضع طبقه زمين‌دار در عصر صفويه‌

شاه اسماعيل پس از فتح هر ولايت، غنايم و اسيران و زمينهاي آنجا را ميان سرداران قزلباش تقسيم مي‌كرد، و در نتيجه، در سراسر ايران، طوايف ترك‌نژاد ترك زبان بر ايرانيان اصيل پارسي‌گوي فرمانروا شدند، و طبقه ممتاز صاحب قدرتي در ايران پيدا شد كه تمام مقامات و منصبهاي بزرگ لشكري و كشوري را در دست داشت، و بر مردم ايران در كمال استبداد و قدرت حكمروايي مي‌كرد. به همين سبب، در دوره صفويه، با آنكه شاه را «شاهنشاه ايران» مي‌ناميدند، كشور ايران را «مملكت قزلباش» مي‌گفتند. در دربار ايران، به تركي سخن گفته مي‌شد، شاه اسماعيل به تركي شعر مي‌ساخت، قزلباشان ترك خود را از مردم ايراني نجيب‌تر و برتر مي‌شمردند، و ايشان را به تحقير «تات» و «تاجيك» مي‌خواندند. «2»
بعد از مرگ شاه اسماعيل، چون شاه طهماسب خردسال بود قدرت و نفوذ اميران قزلباش فزوني گرفت. حكومت ايران بيش‌ازپيش، به ملوك الطوايفي گراييد. پس از آن كه قدرت حكومت صفوي به سراسر ايران بسط يافت، كم‌كم قدرت سياسي بر قدرت روحاني غلبه كرد، و كلاه سرخ نمدين جاي خود را به دستار زربفت ابريشمين و جيقه و جواهر و پرهاي رنگارنگ داد. از دوره شاه طهماسب به بعد، عرق مذهبي سران حكومت رو به كاهش نهاد، و حرص و آز و علاقه به مقامات دنيوي جانشين افكار ديني گرديد، تا جايي كه بعضي از سران قزلباش همينكه مقصود خود را از طرف سلطان ايران عملي نمي‌ديدند با «مرشد كامل» از در جنگ در مي‌آمدند، يا به سلطان روم پناه مي‌بردند. شاه عباس براي اينكه از قدرت سران قزلباش بكاهد «از غلامان گرجي و چركس و ارمني و ساير اتباع غير مسلمان خود، و از رعاياي تاجيك يا ايراني، كه تا آن زمان از خدمات لشكري محروم و ممنوع بودند، سپاه منظمي ترتيب داد.
اين سربازان، هم دولت صفوي را از حملات بيگانگان حفظ مي‌كردند و هم در برابر طغيان طوايف قزلباش پايداري و مقاومت نشان مي‌دادند.» «3»
معتبرترين طبقات قزلباش، قورچيان بودند. «قورچيان در حقيقت، سواران مخصوص شاه و مأمور حفظ جان او و نگاهبان كاخهاي سلطنتي بودند. عده قورچيان، كه در عهد طهماسب اول چهار هزار و پانصد نفر بودند، در عصر شاه عباس به دوازده‌هزار نفر رسيد.» «4»
______________________________
(1). مأخذ، بالا، ص 300.
(2). زندگاني شاه عباس اول، پيشين، ج 1، ص 169.
(3). همان، ص 73- 172.
(4). همان، ص 207.
ص: 333

قدرت و اختيارات سران قزلباش‌

در دوران حكومت صفويه، تا روي‌كار آمدن شاه عباس كبير، هيچگاه تمركز حقيقي در ايران برقرار نشد. اختلاف سران قبايل مختلف با يكديگر و مخالفت سران قزلباش باهم، همواره موجب بروز جنگ و خونريزي، و از عوامل عدم ثبات و تمركز در ايران بود. براي آنكه خوانندگان به مظاهر فئوداليسم و قدرت سران قبايل آشنا شوند، چند مورد از تجاسر و قدرت‌نمايي سران قبايل را ذكر مي‌كنيم:
«پنج‌سال پيش از مرگ شاه طهماسب، در قلعه معروف به «قهقهه»، چند شمش طلا و نقره مفقود شد. حبيب‌بيگ استاجلو، قلعه‌بان و حاكم قهقهه، مدعي بود كه شمشها را كسان شاهزاده اسماعيل ميرزا (كه در اين ايام در قلعه محبوس بودند) به دستور او ربوده‌اند، و اسماعيل ميرزا نيز ربودن شمشها را به دختر قلعه‌بان نسبت مي‌داد. اتفاقا در همان ايام، شاهزاده با زن يكي از ملازمان حبيب بيگ، روابط عاشقانه يافته بود، و نهاني به خانه وي مي‌رفت. شبي شوي زن شكايت نزد حاكم برد كه شاهزاده در خانه اوست. حبيب بيگ بي‌محابا بدان خانه رفت و در آنجا با اسماعيل ميرزا دست به گريبان شد، و چنان مشتي بر روي شاهزاده زد كه دو دندان جلوش در دهان افتاد ...» «1»
«پس از اين واقعه، هيأتي براي رسيدگي به قهقهه آمدند، و شاه طهماسب سرانجام، حبيب بيگ را از حكومت قهقهه معزول نمود. بطور كلي، سران ايلها و قبايل، نظير عليقليخان- شاملو و مرشد قليخان، نه تنها در حيطه فرمانروايي خود بلكه در كليه امور سياسي، مداخله و اظهارنظر مي‌كردند. پس از آنكه شاه عباس به پادشاهي رسيد، مرشد قليخان به نام شاه عباس بر ايران حكومت و فرمانروايي داشت و عملا نمي‌گذاشت كه شاه از قدرت و اختيارات خود استفاده كند، و گاه علي‌رغم تمايلات شاه اقداماتي مي‌نمود و نفرت و انزجار او را عليه خود برمي‌انگيخت، تا جايي كه شاه در مجالس انس از رفتار مرشد قليخان اظهار شكايت نمود، و اين جريان به گوش خان استاجلو رسيد، و وي نيز در محفلي از بيمهري شاه نسبت به خود اظهار تأسف كرد. در آن مجلس، يكي از متملقان گفت: «هنوز شاهزادگان صفوي بسيارند. اگر شاه عباس بر وفق مراد خان رفتار نمي‌كند او را به گنجفه مي‌توان باخت و ديگري را اختيار كرد.» اين خبر بيدرنگ به گوش شاه رسيد و شاه برآن شد كه قبل از خيانت خان، كار او را يكسره كند. پس با عده‌اي از سران عهد و پيمان بست، و در نزديكي بسطام، وي را در حالي كه بر بالشي به خواب رفته بود، به ضرب شمشير كشتند.» «2»
يكي از اقدامات مهم شاه عباس پايان‌دادن به قدرت امراي قزلباش و فئودالهاي اشراف- منش قديم بود. او طبقات زورمند و ممتاز قديم را، كه از فرمانش سرپيچي مي‌كردند، بتدريج از پاي درآورد، و به قول شاردن: «وي بنياد خانواده‌هاي قديمي را برهم زد ... و آنهايي كه به سمتهاي مهم گماشته مي‌شدند، غالبا غلاماني بودند كه به او پيشكش شده يا در جنگ گرفتار آمده بودند.» «3» در كتاب عالم‌آراي اسكندر بيك مي‌خوانيم: «مردم كارآمدي را تربيت
______________________________
(1). همان، ص 10 (به اختصار).
(2). ر. ك، همان، ص 143 به بعد.
(3). سياحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسي ج 8، ص 52- 151 (به اختصار).
ص: 334
نموده به مراتب درجه امارت رسانيد.» «1»
شاه عباس، مانند شاه اسماعيل اول در تثبيت موقعيت خود و پايان دادن به قدرت امرا، شدت عمل به خرج مي‌داد. چنانكه نويسنده فارسنامه مي‌گويد: «آن پادشاه جنت مكان، خونها ريخت و سرها بر دار آويخت، كله منارها ساخت و شهر را از آبادي پرداخت تا شوريدگيها را آرام داد.» «2»
بعضي از فئودالها و حكام نواحي، از دادن باج‌وخراج خودداري مي‌كردند. «بطوري كه خواندمير در كتاب تاريخ خود، حبيب السير، مي‌نويسد: مير عبد الله خان، جد مادري شاه- عباس، از جمله حكمرواياني بود كه باج‌وخراج نمي‌داد، و شاه طهماسب بر خزاين و دفاين او و حكمران سابق آن ولايت نظر داشت، اين مرد پس از آنكه به حكم اجبار، به قصد عذر- خواهي به قزوين رفت، باز به وظيفه خود عمل نكرد، يعني برخلاف مرسوم زمان، پيشكش و تقديمي قابلي با خود نبرد، و به قول نويسنده تاريخ حبيب السير ... از غايت بي‌عقلي، با دست تهي از سيم‌وزر به درگاه پادشاه هفت كشور رفت، و زبان به اعتذار و استغفار برگشاده به معاذير نادلپذير تمسك جست. شاه طهماسب كه چشم بر دارايي و خزائن او داشت و شنيده بود كه زروسيم بسيار در كوهها و جنگلهاي مازندران دفن كرده است، او را با مأموراني به مازندران فرستاد و دستور داد كه او را با رفق و مدارا يا با عذاب و شكنجه به نشان‌دادن محل دارايي و دفائن وادار كنند؛ ولي او در زير شكنجه مرد و از اعلام محل دفائن خودداري كرد.» «3»
پس از مرگ شاه طهماسب اول، جانشين او شاه اسماعيل دوم، با همه مفاسدي كه داشت، به حكايت كتاب نقاوة الآثار با فئودالهاي خون‌آشام و مأمورين ستم‌پيشه مالياتي سر جنگ داشت.

شاه اسماعيل دوم و كشاورزان‌

بطوري كه از مندرجات اين كتاب برمي‌آيد در دوران كوتاه سلطنت شاه اسماعيل دوم، طبقه كشاورزان از امنيت و آرامش فراوان برخور- دار بودند «... هيچ رعيتي روي تحصيلدار نديد، و كسي را از كسي طلبي و توجيهي و تخصيصي در كار نبود، و ارباب قلم و رقم و اصحاب تعدي و ستم در بيغوله‌ها رفته دفتر حساب را خشت بالين كردند؛ مانند قلم سر از گنج تاريكي و تيرگي بيرون نمي‌آوردند، و مانند كاغذ جايي سفيد نمي‌گشتند ...
به دورش نويسنده و اهل سياق‌بسي خوارتر زهل كفر و نفاق ... عامه رعايا و كافه برايا در مهد امن امان، و هيچ آفريده را با كسي بحث بيحساب و گفتگوي دور از طريق صواب نبود؛ حتي مخالفان ملت مطهره از تعرضات بيگانه و شلتاقات تركانه فارغ البال و آسوده‌حال بودند، الاطايفه قزلباش و طبقه جلف اوباش، كه از غضب پادشاهي ... لرزان بودند.» «4»

وضع اجتماعي ايران از عهد صفويه به بعد

اشاره

جامعه فئودالي ايران، پس از گذراندن دوران حاكميت طولاني ايلخانان مغول و تيموريان، بار ديگر، بشكل قدرت متمركز سلطنت مستبد شاهان صفوي، قد راست مي‌كند، و به اندك پيشرفتي مي‌رسد
______________________________
(1). ص 1101.
(2). ص 153.
(3). زندگاني شاه عباس اول، ج 1، ص 56- 155 (به اختصار).
(4). محمود بن هدايت اللّه الا فرشته النظيري، نقاوة الآثار في ذكر الاخيار، به اهتمام دكتر اشراقي، ص 57 به بعد.
ص: 335
ولي سپس در زير ضربات خارجي و داخلي براي مدتي طولاني فرسوده و نحيف مي‌شود و مي‌ميرد، در همين دوران است كه پديده‌هاي نوين تاريخي، تأثير انقلابات بورژوازي اروپا، استعمار كشورهاي آسيا و افريقا از جانب اروپاييان، ديگر امكان نمي‌دهد، كه جامعه سنتي تجديد حيات كند، رو به ضعف و تجربه قطعي دردناك و طولاني مي‌رود و سرانجام با انقلاب مشروطيت، ايران نيز پس از يك سير ديرنده‌يي كه براي بسياري كشورهاي آسيايي شاخص است، در همان جاده بزرگي گام مي‌گذارد كه ملل و جوامع معاصر، آنرا طي مي‌كنند و خواهند كرد.
پس از اين توصيف سريع، با مكث بيشتري با مختصات اين دو دوران مشخص يعني دوران اعتلاي نسبي و سپس دوران انحطاط و زوال جامعه سنتي، آشنا شويم.
آخرين مرحله نظام فئودالي در ايران، دوران صفويه، افشاريه، زنديه و آغاز قاجاريه را در برمي‌گيرد. آغاز قاجاريه، با انقلاب كبير فرانسه و با بسط مناسبت استعماري انگلستان و فرانسه و روسيه تزاري همراهست و از همين‌جاست كه تجزيه و زوال تدريجي و نهايي فئوداليسم آغاز مي‌گردد.
ولي خود فئوداليسم در اين مدت يكسان نمي‌ماند، اگر در بخشي از حاكميت صفويان نظام فئودالي، هنوز رمقي براي ايجادگري دارد، در بخش ديگر اين حاكميت تا زماني كه تجزيه قطعي اين نظام آغاز مي‌شود، با انحطاط كامل جامعه فئودالي ايران روبرو هستيم، اما عواملي كه به رونق نسبي دوران اول كه شايد تا شاه عباس دوم را دربرگيرد كمك مي‌كند، چند چيز است:
1- تمركز و امنيت نسبي طولاني، به رشد پيشه‌وري، بازرگاني داخلي، متشكل‌شدن اصناف، منظم‌شدن مقررات مالكيت فئودالي و حتي بسط بازرگاني خارجي كمك مي‌كند، بار ديگر بازارهاي داخلي ممالك محروسه صفوي رونق مي‌گيرد و رونق اقتصادي به پيدايش رونق فرهنگي مدد مي‌رساند.
2- كشورهاي اروپايي (پرتغال، اسپانيا، فرانسه، انگليس، روس، هلند، و واتيكان به استقرار روابط با ايران بويژه در قبال بسط قدرت عثماني، ذيعلاقه مي‌شوند و سفيران و مسافران اروپايي به ايران مي‌آيند، تمدن غربي، نخستين تأثيرات خود را در برخي آداب و رسوم زندگي و لباس و هنر ايران آغاز مي‌كند.
3- صفويان براي حفظ قلمرو خود در برابر عثمانيها و خانان ازبك به پيروي از روش سربداران، و مشعشعيان، و ديگر سلسله‌هاي پيش از خود، سخت به تبليغ شيعه اماميه مي‌پردازند و مبلغان خود را به نام نولاييان، و تبرّائيان (كه در مدح خاندان علي و در ذم دشمنان آنها بي‌پرده سخن مي‌گفتند به اكناف ايران گسيل مي‌دارند. دين شيعه اثني‌عشري براي نخستين بار به دين رسمي، يك دولت متمركز ايراني مبدل مي‌شود، و اين دين نوين تا دوراني اجاق افكار و عواطف را براي مقابله با دشمنان شرقي و غربي گرم نگاه مي‌دارد.
4- بر اين پايه تحول و حتي گاه تجدّدي در علم و هنر و فلسفه روي مي‌دهد. و پس از يك دوران نسبتا طولاني تتبع و اقتدا)Epigonisme( برخي جلوه‌هاي نوآوري در شعر (صائب و سبك هندي) و در فلسفه (ملاصدرا و حركت جوهري) و علوم طبيعي و رياضي (مير فندرسكي و شيخ بهائي) ديده مي‌شود. ولي چنانكه گفتيم اين جلوه نزار و ناپايدار بسي باقي نماند، سلسله صفوي بتدريج در ثروت و لذات منهمك شد و قدرت جابرانه‌اش به بلاي جانش بدل گرديد، شاه صفوي از
ص: 336
سويي داراي اختياراتي بي‌پايان، و از سوي ديگر در چنگ خواجه‌سرايان و زنان حرم اسير بود، و ترس آنكه او را بكشند، يا وليعهدش را به تخت نشانند، او را به اعمال قساوتكارانه، كه كمترينش ميل كشيدن به چشم نزديكان و خويشان بود، واداشت، گروه انبوهي از قبيل روحانيان وابسته به شاه (صدرخانه و صدر الممالك و شيخ الاسلام و ملاباشيها و مدّرسها و پيش‌نمازها) و عمال ديواني و درباري مانند مستوفي الممالك و ديوان بيكي و بيگلربيكي و قورچي‌باشي و قوللر آغاسي، و ايشيك آغاسي و سران اويماقات قزلباش با اموال هنگفت و مقامات و تبختر بي‌پايان، در يك زندگي بغرنج مملو از تحريكات كه هرچندي يك بار به خونريزي و قتل جمعي يك خاندان و غارت منازل ختم مي‌شد، گرد شاه صفوي را گرفته بودند، نظامات خشن، سالوسانه، و بيرحمانه، دستگاه صفوي ... رمق را از مردم و امكان رشد و گسترش را از محيط اجتماعي ستانده بود.
عدم رضايت مردم در اين عصر نيز، مانند هميشه رنگ الحاد مذهبي به خود مي‌گرفت، از آن‌جمله مي‌توان از مهمترين جنبش الحادآميز عصر، يعني جنبش «نقطويه» (پيروان درويش خسرو- قزويني) نام برد، كه در زمان شاه عباس رخ داد و منجر به قتل جمع كثيري به دستور شاه در سراسر ايران شد. به قول عالم‌آراي عباسي، ضمن ذكر وقايع هفتمين سال سلطنت شاه عباس «آن طايفه به مذهب حكما، و عالم را قديم شمرده‌اند اصلا اعتقاد به محشر، اجساد و قيامت ندارند، مكافات حسن و قبح اعمال در عافيت و ندامت دنيا قرار داده، بهشت و دوزخ را همان مي‌شمارند، ظاهرا اين فرقه را به ارتباط با دربار اكبر شاه نيز متهم مي‌كنند، تا علاوه بر جرم الحاد خيانت سياسي نيز بدانها نسبت داده شود.
با آنكه هسته‌هاي سرمايه‌داري به صورت پيدايش كارخانه‌هاي دستي و نسبتا بزرگ و سازمانهاي صنفي نسبتا مرتب و بازرگاني داخلي و خارجي تا حدي با رونق و حتي رخنه‌ي وسايل بدوي فني نو (توپ، تفنگ، ساعت و غيره) در جامعه صفوي پديد شده بود فقدان مطلق امنيت، كه به قول عموم جامعه‌شناسان بزرگ زمينه مساعد حركت جامعه را به سوي پيش از ميان مي‌برد.
روبناي سياسي با فشار خردكننده و ستمگرانه و مقاومت‌ناپذير خود، جامعه را در رخوت تسليم و فساد فرو مي‌برد، سرانجام در جنگ «گلناباد» عليه افغانان تراژدي قادسيه تكرار مي‌شود و ايران عرصه تاخت‌وتاز محمود و اشرف افغان قرار مي‌گيرد، و از پا درمي‌آيد، فتوحات بي پشتوانه نادرشاه و سلطنت ملايم ولي كوته‌مدت كريمخان زند نتوانست به نتايج محسوسي از جهت تثبيت مدني و اجتماعي بينجامد.
سرانجام دوران دوم فرا مي‌رسد كه چنانكه خواهيم گفت دوران تجزيه و زوال نهايي نظام فئودالي است. با آنكه در آغاز اين دوران آقا محمد خان قاجار موفق به ايجاد تمركز نيرومندي گرديد ولي جهان و زمان ديگر شده بود، و ايران ناگاه در معرض وزشهاي تند تمدن رشد يافته بورژوازي اروپا قرار گرفت و دستخوش دست‌اندازيهاي خدعه‌گرانه و خيانت‌بار استعمارطلبان رنگارنگ شد.
سيليهاي چپ و راست، اين خفته قرون را سرانجام از خواب ژرفش برانگيخت، بتدريج ولي منظما وزش نو، آثار مدنيت كهن را برباد داد و به جاي آن مؤسسات و مقررات تازه‌اي نشاند و كشور ما را وارد مسير تكاملي نويني ساخت كه اكنون همه خلقهاي پنج قاره جهان بدان كشيده شده و مي‌شوند.» «1»
______________________________
(1). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايران ... از ص 375 به بعد.
ص: 337
پس از اين بحث كلي بار ديگر مالكيت و فئوداليسم را در عهد صفويه مطالعه مي‌كنيم:
به نظر مينورسكي: «مسأله مالكيت زمين در ايران، بتنهايي مي‌تواند موضوع كتابي قرار گيرد، و آن را نمي‌توان بر مبناي «تشكيلات اسلامي» كه در هر مملكت دگرگوني داشت، ...
توجيه و حل كرد.
قطع نظر از چگونگي قوانين دولت ساساني و صدر اسلام، عامل سياسي كه در مالكيت اراضي در ايران اثر شگرف داشت، تهاجمات تركان و مغولان بود، كه در فاصله بين سالهاي 391 تا 906 هجري رخ داد. هنگامي كه حسن‌نيت فرمانروايان، يا بالعكس، خوي زشت آنان، مدخليت تام در وضع زمينداري داشته باشد، چگونه مي‌توان انتظار داشت كه حقوق افراد شكل ثابتي به خود بگيرد و متشكل گردد. نظر مساعد يا نامساعد شاه موجب نقض تمام حقوق مالكيت مي‌گشت، و در مورد اخير يعني بروز نظر نامساعد، صاحب زمين را از اراضي خود محروم مي‌ساخت و مايملك او مصادره مي‌گرديد.
در بعضي موارد، مهاجمين سوابق و سنتي را كه توسط روحانيان مقرر شده بود به نفع خود تغيير مي‌دادند. در سال 592 ه (1195 م.) به هنگامي كه خليفه پنجهزار سوار براي اشغال مجدد بعضي از نواحي ايران، كه خوارزمشاه تخليه كرده بود، فرستاد وزيرش، مؤيد الدين، شروع به جمع‌آوري «قباله» اراضي آن حدود كرد؛ به بهانه آنكه «زمين» از آن امير المؤمنين است و در قبال خليفه، كسي را ياراي تملك نيست. پس از خليفه، حكمرانان محلي بسهولت از اين عمل وي، به نفع خود تقليد كردند. در زمان مغول، حقوقي كه برحسب قوانين اسلامي به امام تعلق داشت، به فاتحين كافركيش منتقل گشت.
براي فهم مطالب شاردن در خصوص مالكيت زمين در دوران صفويه، بايد چهار نوع مالكيت را در نظر داشت:
الف) اراضي متعلق به حكومت كه اكثريت زمينها را تشكيل مي‌داد و در مالكيت موقت حكام بود. آنان زمينها را به قطعات بين توابين خود تقسيم مي‌كردند.
ب) خالصه، يعني اراضي متعلق به شاه، بعضي از اين اراضي براي مخارج معيني تخصيص داده شده بود، و بعضي ديگر، تيول اعضاي خاصه شريفه و افراد لشكري، كه شاه نگه مي‌داشت بود.
ج) اراضي متعلق به مؤسسات روحاني، يعني موقوفات كه از طرف شاه يا اشخاص ديگر واگذار شده بود.
د) اراضي متعلق به اشخاص مختلف. نكته جالب در همينجاست كه مالكين نوع اخير، اراضي را براي مدت 99 سال در تصرف داشتند تا در اين مدت، بنحو دلخواه از آن استفاده كنند. در پايان اين مدت، مالكين مجبور بودند حق مالكيت خويش را با پرداخت عوايد يكساله آن به شاه، تجديد كنند، و يك اجاره‌نامه جديد بگيرند.
بر بيشتر اينگونه زمينها، شاه عوارض مختصري، بصورت مال الاجاره، تعيين مي‌كرد، و بعضي از اين اراضي از اين عوارض هم معاف بودند. اراضي موات نيز از آن شاه تلقي مي‌شد، و اگر كسي مي‌خواست اين اراضي را تصرف كند، بايد پروانه‌اي از حاكم يا نماينده شاه تحصيل كند ... از دوره عباس‌ميرزا به بعد، در نتيجه تغيير اوضاع و زيانهايي كه متوجه اتباع روسيه
ص: 338
گرديد، فكر تثبيت مالكيت افراد به اراضي نضج گرفت، و بالاخره ناصر الدين شاه، در رمضان 1303 (ژوئن 1886)، بموجب فرمان به اتباع خود اختيار مي‌دهد كه «بدون ترس، از هرگونه حق تصرف و تملك استفاده كنند، و بدان، به هرنوع كه مقتضي بدانند، عمل نمايند.» «1»

سيورغال و اقطاع:

«گاه املاك خاصه شاهي را در بعضي نقاط، به اشخاص و خانواده هايي مي‌بخشيدند؛ و اين ملك در خانواده مالك تا سالها و حتي نسلها باقي مي‌ماند. در واقع، به قول شاردن: «سيورغال تقريبا يك نوع موقوفه ارثي بود كه شاه به كسي و معمولا به يك مقام مذهبي مي‌بخشيد؛ و البته هر وقت صلاحيت از او سلب مي‌شد ملك را بازپس مي‌گرفتند ...» «2»
فرق عمده تيول با سيورغال اين بود كه تيول ملك دولتي بود نه سلطنتي؛ ثانيا تيول همراه با مقام و منصبي به كسي داده مي‌شد و با سلب منصب از او بازپس گرفته مي‌شد، اما سيورغال بيشتر مختص اشخاص متعين و سادات و روحانيان بوده است ... تيول به قول شاردن «بر دو قسم بود: 1) اراضيي كه ضميمه شغل معيني بود، يعني هركس مصدر كاري مي‌شد، مقداري املاك و اراضي معين در اختيار او قرار مي‌گرفت و در واقع، جزء حقوق و مقام او محسوب مي‌شد؛ 2) اراضيي كه اختصاصا در موارد خاصي به عنوان مواجب به كسي واگذار مي‌شد.» «3» اقطاع به مواردي اطلاق مي‌شد كه ناحيه و آبادي و اراضي معيني را به كسي، كه موردنظر بود، در مقابل عايدات و در واقع ماليات ساليانه معلومي، واگذار مي‌كردند؛ و البته هميشه در نظر بود كه اين قطعات آب و ناني براي طرف داشته باشد ... في المثل جلفاي حومه اصفهان تيول ملكه مادر شاه عباس ثاني به‌شمار مي‌رفت، كه 500، 22 ليور ماليات اصلي آن بود، و ارامنه اين پول را مي‌پرداختند. به قول شاردن، اين نوع تيول‌بندي در ايران تازگي نداشت.
از قرنها پيش، حتي زمان هخامنشيان، چنين بود ... با گذشت زمان، آشفتگيهايي در وضع تيول پديد آمد؛ شيخ علي خان زنگنه بر آن شد كه تيول را مورد مميزي قرار دهد، ولي در نتيجه اعمال نفوذ خانهاي بزرگ، در اين راه توفيقي نيافت. در اين عصر، بخش بزرگي از املاك و مزارع تمام ايران جزو موقوفات بود. در دوره صفويه، مخصوصا از سلطنت شاه عباس به بعد، جهش خاصي براي توسعه موقوفات پيش‌آمده است. در سال 1016 ه. (1607 م.) شاه- عباس «كل املاك خاصه خود را از رساتيق و خانات و قيصريه و چهار بازار و حمامات، حتي خواتيم اصابع مباركه را، به چهارده تقسيم مقسوم، و بر چهارده معصوم وقف نمود. وقفنامه به خط جناب شيخ المشايخ، عالم عامل راسخ، شيخ بهاء الدين محمد العاملي نگاشته شد.
پادشاهان گرامي نژاد ايران را بعد از خود به توليت اين موقوفات معين نمود.» «4»
گنجعلي خان، حاكم نامدار كرمان، نيز املاك و خانات خود را وقف نمود كه هنوز باقي است. درآمد موقوفات معمولا به مصارف عمومي و اجتماعي مي‌رسيد. چنان كه از محل موقوفه خواجه كريم الدين، موقوفه عقدا، (بين راه يزد)، طبق نظر واقف، به هر فرد از زوار
______________________________
(1). سازمان اداري حكومت صفوي، پيشين، ص 57- 253 (به تناوب و اختصار).
(2). سياحتنامه شاردن، ج 8، ص 420 (به نقل از: باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 70).
(3). همان، ج 7، ص 77 (از همان مأخذ، ص 72).
(4). روضة الصفا، ج 8، ص 391 (از همان مأخذ، ص 74).
ص: 339
مشهد كه ازين ده رد مي‌شد، يك جفت گيوه و يك‌من نان مي‌دادند.
از محل موقوفات مسجد شاه اصفهان، كه 60 هزار ليور عايدي داشت، و هزار «كوي» آن سهم تيولي بود و از محل درآمد گرمابه و آسياب و بازار اللهورديخان همه روزه صدتن رهگذر و فقير در سر مقبره او اطعام مي‌شدند.» «1» متأسفانه عوايد سرشار موقوفات را بجاي آنكه در راه ايجاد بيمارستان، مدرسه، دار الايتام و يا ايجاد و تسطيح راههاي ارتباطي و توسعه صنعت و كشاورزي به مصرف برسانند و با اين اقدامات عده‌اي از مردم بيكاره و بيخانمان و زيان‌ديده را به كار و فعاليت وادار كنند، برعكس، عوايدي كه از اين رهگذر گردآوري مي‌شد بين سادات و روحانيان و فقرا تقسيم مي‌شد. و چون عده‌اي مي‌ديدند كه از اين راه بدون رنج و زحمت مي‌توانند زندگي كنند، تن به كارهاي سودمند نمي‌دادند، و در سلك روحانيان و سادات وارد مي‌شدند. بايد دانست كه در دوره صفويه، مانند قرون قبل، ثروتمندان و مالكان بزرگ به حكم استبداد سلاطين تأمين مالي و جاني نداشتند. «شاردن در مورد مصادره املاك و اموال، گويد: «هرگونه بيمهري شاه بطور حتم، با مصادره اموال و ثروت توأم است، و اين تحول ثروت بدبختي شگفت‌آور و هراس‌انگيزي دربر دارد؛ طرف در يك آن، چنان از همه‌چيز ساقط مي‌شود كه ديگر مالك هيچ‌چيز نيست، ثروت و غلام و گاهي حتي زن و فرزندش را نيز از او مي‌ستانند، چنانكه جز يك پيراهن براي تعويض ندارد.» «2»
يك روايت اغراق‌آميز حكايت دارد كه شاه عباس خشونت خود را از همان‌روز اول حكومت نشان داد، و آن عبارت از اين بود كه بزرگان و سرجنباناني را كه فكر مي‌كرد مايه زحمت باشند به عنوان ضيافت دعوت كرد و آنان را در همان مجلس متهم به خيانت نمود و با اشاره او، سربازان به جان حاضران افتادند و همه را كشتند، و بلافاصله 22 سر بر نيزه بالا رفت و از پنجره‌هاي كاخ شاهي آويزان، و به تماشاي مردم گذاشته شد. «3» «همين سياست خشن از طرف شاه عباس در ديگر مناطق نيز كمابيش اجرا شد و فئودالها و زورمندان و ياغيان يكي بعد از ديگري سركوب شدند.» «4»
در واقع متنفذان و مقتدران چنان در بيم و وحشت و عدم تأمين بودند كه شاردن گويد:
«وقتي يكي از اشراف به نام رستم خان، هنگامي كه از حضور شاه بيرون آمده بود، به ديدنم آمد؛ با سيمايي بشاش وارد شد و آيينه‌اي برداشت و لبخندزنان، دستارش را بر سر ميزان كرد و سپس به من گفت، هرباركه من از حضور شاه بيرون مي‌آيم، براي اطمينان در آينه نگاه مي‌كنم.» «5» همو گويد كه بيش از 137 باب كاخ سلطنتي در اصفهان وجود داشت كه بيشتر از مصادره اموال بزرگان تحصيل شده بود. وقتي محمد بيگ صدر اعظم، خواست آنها را بفروشد، مشتري براي آنها پيدا نشد؛ چه خريداران، آنها بديمن مي‌دانستند. از همينجاست كه شاردن گويد: بسياري از افراد
______________________________
(1). سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 76- 72 (به اختصار).
(2). سياحتنامه، ج 8، ص 157 (به نقل از همان مأخذ، ص 81).
(3). ترجمه دون‌ژوان ايراني، ص 246 (به نقل از همان مأخذ، ص 82- 81).
(4). سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 82- 81 (به اختصار).
(5). سياحتنامه، ج 8، ص 156.
ص: 340
ثروتمند براي حفظ املاكشان، تعبيه‌اي انديشيده‌اند، و آن اين است كه با قباله‌اي، عايدات املاك خود را براي نگاهداري مسجد يا مدرسه‌اي وقف مي‌نمايند. در واقع، چه‌خوش گفته بود ميرزاي عالميان، حاكم گيلان، (وقتي كه ناچار شد هنگام مرگ قسمت عمده ثروت خود را به شاه عباس اول ببخشد): «هيهات، هيهات چندين سال وزارت كردم، و چندين خانه را غارت نمودم و دلها را به درد آوردم كه يك دل (يعني دل شاه عباس) را از خود راضي كنم، آن هم مقدر و ميسر نشد ...» «1»
مصادره اموال حكام در دوره بعد نيز همچنان دنبال مي‌شد، و اين كار خصوصا در زمان شاه عباس دوم، بيش‌ازپيش شدت يافت؛ چنانكه جاني خان، حاكم كرمان، به انتقام قتل ساروتقي مقتول شد ... نظر بيگ قورچي مأمور ضبط اموال وي در كرمان بود ... به قول شاردن «تنها يكي از كارگزاران همين جاني خاني (در گيلان) يعني داود خان، بيش از دوميليون «اكو» از مردم گيلان بزور اخاذي كرده بود؛ چه جاني بيگ پشتيبان او بود. بايد اضافه كنم كه اموال داود خان و حتي بستگانش را تا درجه سوم مصادره كردند و دخترانش را در ملاء عام فروختند، و پسرانش مقطوع النسل شدند.» «2»
آخرين سلاطين صفويه نيز از اين نوع ددمنشيها روگردان نبودند.
پس از سقوط حكومت صفويه، در دوران كوتاه زمامداري نادر و كريمخان زند، مردم تا حدي از غارتگري فئودالها و زورگويان محلي رهايي يافتند؛ ولي هرگاه مظالم نادر و عمال او را در اخذ مالياتهاي بيحساب به خاطر آوريم، مي‌بينيم در دوره قدرت اين مرد، با وجود امنيت ظاهري، مردم تأمين مالي، جاني و قضايي نداشتند، مخصوصا در آخرين سالهاي حكومت او، هرآن بيم آن بود كه خشم نادري بر عقل او چيره شود و جمعي در خاك و خون افتند. نادر بر خلاف ديگر سلاطين ايران، نه‌تنها زمينها و املاك را بين سران سپاه و دستياران خود تقسيم نكرد بلكه كساني را كه در حين مأموريت ديواني به كارهاي انتفاعي دست مي‌زدند، مورد ملامت قرار مي‌داد؛ «چنانكه سهراب بيگ وزير هرات را، طي فرماني، بمناسبت ساختن بنا و خريد ملك و آب، مورد سرزنش قرار داد و گفت، من مردي خانه بدوشم، تو نيز بجاي آنكه وقت خود را در اين امور مصرف كني، به امور حوزه فرمانروايي خود رسيدگي كن.» «3» با اين‌حال، نبايد تصور كرد كه نادر در انديشه اصلاح امور اجتماعي و تأمين سعادت مردم بود. او مرد جنگ بود، ولي از جنگ براي تأمين صلح و آرامش و سعادت و بهروزي مردم استفاده نمي‌كرد. او موقوفات را از چنگ روحانيان درآورد، ولي قدمي در راه تخفيف آلام كشاورزان برنداشت. پس از بازگشت از هندوستان، ماليات سه‌ساله را بخشيد ولي پس از ناكامي در حمله به داغستان، ماليات سه‌ساله را مطالبه كرد. سياست غلط و جنايت‌آميز نادر بنيان حيات اقتصادي ايران را درهم ريخت، و با تمام زور و فشار عمال نادر، بعلت فقر عمومي، ميزان ماليات نقصان پذيرفت، و از درآمد دوران آخرين سلاطين صفويه بمراتب كمتر بود. فقط در عهد فرمانروايي كريمخان زند، مردم نفس راحتي كشيدند و از فشار فئودالها و مظالم حكام و مأمورين حكومتي كاسته شد. ولي با مرگ كريمخان
______________________________
(1). تاريخ گيلان، ص 134 (به نقل از: زندگاني شاه عباس اول، ج 3، ص 72- 271).
(2). سياحتنامه، ج 7، ص 79 و 91.
(3). ر. ك: مالك و زارع در ايران، ص 251 به بعد.
ص: 341
بار ديگر جنگهاي فئودالي آرامش عمومي را مختل كرد. كساني كه داعيه فرمانروايي داشتند به جان يكديگر و به جان مردم افتادند، تا آقا محمد خان قاجار به زمامداري رسيد. اين مرد بر خلاف كريمخان، معتقد بود كه بايد به كشاورزان سخت گرفت و آنان را در حال خوف و رجا نگاه داشت تا سر از اطاعت نپيچند. ديگر سلاطين قاجاريه نيز بدون استثناء، فقط در فكر گرفتن ماليات بودند و چيزي كه در انديشه آنان راه نمي‌يافت تأمين سعادت اكثريت مردم بود. از دوره آقا محمد خان به بعد، بار ديگر فئوداليسم جان تازه گرفت، و دادن زمين به عنوان تيول يا به عناوين و اسامي ديگر، به اشخاص، آغاز گرديد. به همين علت، در سراسر دوره قاجاريه، مالكين بزرگ و خوانين ايلات در نقاط مختلف كشور قدرت و نفوذ فراوان داشتند و با حكام و مأمورين وصول، در استثمار و چپاول مردم همكاري مي‌كردند. بعنوان نمونه، يكي از فئودالهاي تاجرپيشه اين دوران را معرفي مي‌كنيم:

استقلال يك فئودال بزرگ:

«اسحاق خان، يكي از افراد ايل قرائي، با گذشت زمان، يكي از رجال و متنفذين خراسان گرديد، «چنانكه يك نفر از سياحان فرنگ نوشته است، قبل از استيلاي مرحوم آقا محمد شاه به خراسان، وسعت متصرفات اسحاق خان از طرف شمال تا دروازه‌هاي شهر مشهد زياده از صد ميل بود، و از جانب جنوب تا كوه قاف را در تصرف داشت، و ماليات گزافي مي‌گرفت و ششهزار نفر استعداد عسكريه او بود، و همسران او از او انديشه مي‌كردند ... او علاوه بر مالياتي كه مي‌گرفت، منافع زراعتي نيز داشت، و از غارت، سود شايان مي‌برد. كليه منافع او در سال، صد هزار تومان بود؛ سي‌هزار تومان از تجارت، و سي‌هزار تومان از زراعت، و چهل‌هزار تومان از رعيت مي‌گرفت. و نيز سيصد نفر شتر داشت كه به كاروانها كرايه مي‌داد، و ميان هندوستان و ايران حمل مال التجاره مي‌كردند. و از ميوه‌جات خشك و ساير محصولات متصرفات خود، به ممالك خارجه مي‌فرستاد و در عوض، امتعه و مال- التجاره به متصرفات خود داخل مي‌كرد. در زمان فتحعلي شاه، گاه دم از استقلال مي‌زد و زماني راه اطاعت مي‌سپرد ...» «1»
در دوره محمد شاه، تا قائم مقام حيات داشت، وضع عمومي كشور چندان آشفته نبود؛ ولي پس از زمامداري حاجي ميرزا آقاسي، بعلت بي‌كفايتي اين مرد، نه‌تنها مالكان بزرگ بلكه مأمورين دولت و حكام در منطقه قدرت خود مالك الرقاب بودند.

اعطاي تيول:

احمد ميرزا در تاريخ عضدي مي‌نويسد: محمد شاه، نير الدوله را فرا- خواند و گفت: «مواجب تو چقدر است؟ عرض كرد دوهزار تومان، ولي برات مي‌دهند نمي‌رسد.
فرمودند: از كجا تيول مي‌خواهي؟ عرض كرد: چون برادرم سيف الدوله بيدگل كاشان را تيول دارد، اگر از كاشان مرحمت شود مناسبتر است. به ميرزا نظر علي فرمودند: امروز فرمان شاهزاده را بگذران و تيول از كاشان به او داده شود. حسن‌آباد كاشان همانوقت تيول نير الدوله شد ...» «2»
در آغاز زمامداري ناصر الدين شاه، از بركت همت و كارداني اميركبير، وضع مملكت در تمام زمينه‌ها رو به بهبود مي‌رفت؛ فئودالها و حكام و مأمورين ديواني از بيم بازخواست امير
______________________________
(1). لغتنامه دهخدا، ص 3255.
(2). شاهزاده احمد ميرزا عضد الدوله، تاريخ عضدي، ص 89.
ص: 342
از حد خود تجاوز نمي‌كردند، ولي با قتل امير و استقرار حكومت ميرزا آقا خان نوري، بار ديگر ستمگري و تجاوز به حقوق عمومي آغاز و خزانه مملك تهي شد، و دولت ناگزير گرديد كه مقداري از اراضي خالصه را در اصفهان و ديگر نقاط بفروشد. روحانيان فئودال، نظير آقا نجفي، ملا علي كني، و حاجي آقا محسن عراقي، در لباس دين به انواع ستمگري و استثمار خلق دست مي- زدند؛ حاجي ملا علي كني با احتكار غلات و گران فروختن گندم در قتل نفوس شركت مي‌جست.
ظل السلطان در اصفهان حكومت بلكه سلطنت مي‌كرد. وي در كتاب تاريخ مسعودي، درباره املاكي كه از راه تهديد و ستمگري به كف آورده، چنين مي‌نويسد. «من به خيال افتادم كه در اصفهان توطن اختيار كنم و به اين جهت، املاك زياد، چون ارزان بود و مناسب، صاحبشان به ملاحظه فراواني املاك، از عهده ماليات ديواني‌اش برنمي‌آمد، مطابق شرع شريف، به رضايت صاحب ملك، در كمال دقت كه مي‌توانم بگويم در عالم كسي به دقت من ملك نخريده- و به اين استحكام، املاك زيادي در لنجان و كردن و ماربين و فريدن و چاپلق و محلات و تهران خريدم. با وجودي كه كمال ملاحظه و رعايت را از رعاياي خود مي‌كنم، آنها به طيب خاطر خود سالي دويست‌هزار تومان، كه چهل‌هزار ليره باشد، به من حق رعيتي و اربابي مي‌دهند. و اگر اين املاك مال ديگران بود، شايد دو سه برابر از آنچه مي‌گيرم از اين بيچاره‌ها غارت كرده و مي‌گرفتند ... خداوند تبارك و تعالي آن‌قدر به من داده است كه اگر ده نسل بعد از من بفهمند چه مي‌كنند براي آنها كافي است.» «1»

عهدشكني رجال:

حكومت قاجاريه براي دستگيري حمزه ميرزا، رئيس ايل مكري، شيخ الاسلام را واسطه قرار داد. شيخ پس از گفتگو با حمزه ميرزا جواب آورد كه مي‌گويد:
اگر از قاجار بود، اطمينان نمي‌كردم؛ لكن وزير فوايد هم ايل است اگر قسم بخورد و عهد نمايد، قبول مي‌كنم، وزير فوايد هم قسم خورد، پشت قرآن نوشته مهر كرد كه: مادامي كه من زنده و در روي زمين راه مي‌روم، با تو همراهي خواهم كرد و در حفظ تو تا جان خود مضايقه نخواهم نمود. قرآن را و مكتوب را بردند. سردار- آقا برادرزاده رشيدش جوانتر و باهوشتر بود، گفت: آقا من در خدمتگزاري و نوكري صلاح نمي‌دانم برويد. راست است حسنعلي، خان ايل است، لكن نامرد است. كسي كه پدر خود را كشته به او چه اطمينان توان كرد؟ حمزه آقا مي‌گويد، گويا مي‌ترسي؟
او مي‌گويد: حالا كه به من نسبت جبن دادي، با اينكه مي‌دانم خطر جاني دارم، با تو مي‌آيم. بالجمله قرآن را بوسيده، هردو با معدودي سوار آمده وارد ساوجبلاغ مي‌شوند.
بعد آنها را به داخل چادري دعوت مي‌كنند و نامردانه آنها را از اطراف گلوله‌باران و مقتول مي‌سازند. «2»
دمرگان، كه در حدود سال 1908 ميلادي براي كشف آثار باستاني به ايران آمده است، از فقدان امنيت و تمركز در منطقه خوزستان و لرستان سخن مي‌گويد. به نظر او، در عهد
______________________________
(1). ظل السلطان مسعود ميرزا، تاريخ مسعودي، ص 251 به بعد،
(2). خاطرات حاج سياح، پيشين، ص 256.
ص: 343
ناصر الدين شاه، مخصوصا در دوره زمامداري ظل السلطان، امنيت نسبي در آن نواحي برقرار بود. «ولي امروز، همه‌چيز تغيير يافته است. اعراب كمتر مطيع حكومتند و با سلاحهاي بهتري مجهزند. تفنگهاي گلوله‌اي بقدري در ميان آنها فراوان است كه براي اعاده امنيت و آرامش منطقه يك اردوكشي نظامي بايد صورت گيرد. شمال عربستان (مقصود خوزستان است) توسط قبايل لر اشغال شده كه بعضي از آنها تخته قاپو هستند، و بقيه مثل سگوندها و پيرانوندها و ديركوندها فقط در زمستان به جلگه مي‌آيند؛ و اين قبايل در مسير قشلاق و ييلاق خود، به هر جا كه مي‌توانند تجاوز مي‌كنند؛ و آنچه را بيابند غارت مي‌كنند، و حتي گاهي به شهر دزفول دست‌اندازي مي‌كنند. در شمال شرقي، بختياريها هستند كه به بهانه امنيت و نظم، به نام پادشاه، قبايل ضعيف را لخت مي‌نمايند. بعلاوه، در جنوب، قبايل عرب عليه يكديگر و همچنين با همسايگان ايراني خود دائما در جنگ و ستيز هستند. اين قبايل عموما برتري و سلطه شيخ خزعل شيخ محّمره را قبول دارند، و شيخ با اين‌حال، بايد لا ينقطع با اعراب بني لام، كه در خاك عثماني ميان دجله و كرخه متمركزند، بجنگد ... ياغيان و قاچاقچيهاي دو كشور از اين فقدان تمركز بمنظور چپاول و غارت استفاده مي‌كنند. اين عده گاهي دامنه تجاوزات و غارتگري- هاي خود را تا حدود دزفول و شوشتر هم مي‌كشند. و آنها هستند كه به طرف كشتيهاي بخاري، كه در كارون عليا رفت‌وآمد مي‌كنند، تيراندازي مي‌نمايند و به كاروان «هيأت» حمله برده‌اند.
يكچنين واقعه بسيار ناگوار، سبب مداخله من و سياست ما شد، ولي تمام مساعي و كوشش ما در تهران هم مانند اسلامبول بي‌نتيجه ماند. مقامات تهران پاسخ مي‌دادند: يغماگران تبعه ما نيستند،
ص: 344
به سلطان عثماني مراجعه كنيد، و باب عالي اظهار مي‌كرد: جرم چون در خاك ايران واقع شده است، از ما كاري ساخته نيست، و در حقيقت هيچيك از دو دولت وسيله‌اي براي سركوبي مقصرين و اشرار نداشت.» «1» سپس نفوذ و قدرت نظامي و سياسي خزعل را چنين توصيف مي‌كند:
«شيخ خزعل خود در واقع پادشاه كوچكي است. املاك او در منطقه عثماني بمراتب بيشتر است از آنچه در خاك ايران دارد. داراي ارتش زميني و نيروي دريايي مركب از چند كشتي- بخار است. دسته موزيك او هر روز دوبار در فضاي رودخانه كارون با آهنگ موزون مترنم مي‌شود. يك آتشبار توپخانه او از نوع توپهاي قديم است. در جواب كشتيهاي بخاري، كه هنگام عبور از شط العرب به سازمان دريايي او احترام مي‌گذارند، شليك مي‌كند.» «2»
در كتاب آبي نيز از عوارض فئوداليسم سخن به ميان آمده است: «آلان (29 شعبان 1329) به من خبر رسيد كه سه‌هزار نفر از طايفه بهارلو با دو عراده توپ براي غارت سيرجان در حركت هستند، و 3500 نفر سارقين بهارلو و اينانلو در كار چپاول قراء رفسنجان هستند.» «3»

حمله به اصول فئوداليسم‌

از آغاز مشروطيت، اندك‌اندك، فئوداليسم و قدرت نامحدود مالكين رو به سستي نهاد. چشم و گوشها باز شد، و كشاورزان براي نخستين بار برآن شدند كه در راه تحصيل حقوق خود و جلوگيري از مظالم و تعديات مالكين، قدمهايي بردارند. رابينو، ضمن وقايع مشروطه گيلان، مي‌نويسد: «در مارس 1907 ... رعايا در مقابل تعديات مالكين سري بيرون آورده‌اند. يك رعيت مالك ملك خود را زد. مالك در انجمن هم كتك‌خورده بيرون رفت.
23 مارس- پانصد نفر از رعايا در مسجد خواهر امام از تعديات مالكين متحصن شدند، حتّي گفتند ما ديگر مال الاجاره نمي‌دهيم. بالاخره، به آنها اطمينان ميثاق جديدي دادند، آنها متفرق شدند ...» «4»

منازعات قبايل عرب در خوزستان‌

دمرگان، ضمن توصيف وضع فئودالي و فقدان امنيت و آرامش در خوزستان و لرستان مي‌نويسد: «علت منازعات و زدوخوردهاي قبايل عرب، معمولا جز سرقت چند سر گوسفند يا كشمكشهايي كه در موقع آبياري اراضي و چرانيدن احشام و اغنام روي مي‌دهد، يا موضوع «فصل» چيز ديگري نيست.
فصل به معني حل اختلاف دو طايفه است به وسائلي غير از معامله بمثل؛ اگر يكي از افراد طايفه‌اي به دست طايفه ديگر كشته شود، براي اينكه قتل مذكور با قتل ديگري جبران و تلافي نشود، خانواده قاتل بايد از دو تا هفت دختر و يا اغنام و احشام به اندازه‌اي به خانواده مقتول بدهند كه رضايت آنها را جلب نمايند، و اين عمل را «فصل» گويند. عمل فصل در محضر شيوخ طايفه و در محاكم سادات و پيرمرداني كه واقف به رسوم و آداب قومي هستند صورت مي‌گيرد.
دوستي و اتحاد آنها هم ثباتي ندارد؛ چه همينكه يكي از دو قبيله رقيب بعللي ضعيف شود و قادر به مقاومت در مقابل تجاوزات و زورگوييهاي ديگران نباشد، خانوارهاي آن به قبايل مجاور
______________________________
(1). ژاك دمورگان، سفرنامه دمورگان، ترجمه جهانگير قائم‌مقامي، ص 24 به بعد.
(2). همان، ص 27.
(3). كتاب آبي، ج 4، ص 62.
(4). رابينو، مشروطه گيلان، به كوشش دكتر محمد روشن، ص 11.
ص: 345
مي‌پيوندند؛ حتي به ميان دشمنان قديم خود مي‌روند.» «1»
در دوره قاجاريه، زندگي اشرافي بيش‌ازپيش، در سراشيبي سقوط و فساد افتاد اعتماد- السلطنه، ضمن توصيف مظالم و مفاسد ظل السلطان مي‌نويسد: «شاهزاده (ظل السلطان) جور غريبي ادرار فرمودند؛ پيشخدمتي گلدان در دست داشت، دكمه شلوار را در حضور من باز كردند، پيشخدمت‌باشي، كه به ابراهيم خليل خان موسوم است، احليل شاهزاده را گرفته در گلدان نهاد، شاهزاده ادرار كردند، همان پيشخدمت‌باشي آب ريخت، طهارت گرفت. خيلي من تعجب كردم.» «2»

توصيفي از زندگي يكي از اشراف‌

اشاره

حاجي پيرزاده، كه در عهد ناصر الدين شاه از شيراز ديدن كرده است، وضع زندگي يكي از اشراف آن عهد را، كه در بوشهر و «ريشهر» زندگي مي‌كرد، چنين تصوير كرده است:
ملك التجار سه چهار خانه‌هاي خوب به وضع فرنگستان در ريشهر ساخته دو مرتبه و سه مرتبه؛ و اسبابهاي خوب و آينه‌ها و صندليها و مبلهاي خوب در اتاقهاي خود گذارده و نوكرهاي معتبر با خود نگاه داشته و در سفر استنبل بقدر ده نفر كنيز چركس بسيار خوب خريده و با خود آورده، و يكي از آن چركسها مطبوع اتفاق افتاده، خانم محترم و بزرك خانه او شده. و ملك التجار زنهاي نجيب معتبر از تجار شيرازي و بوشهري و كلكته دارد، ولي خانم چركسي او از همه زنهاي او گوي سبقت ربوده و ملك التجار را مطيع خود ساخته است.
وضع حاليه ملك التجار وضع تجارت و كسب نيست، وضع اعيان و اشراف و نوكر باب ديوانيان محسوب مي‌شود. سابق براين، عمامه تجارتي بر سر داشته و لباس بلند مي‌پوشيده، ولي حالا كلاه كوتاه و لباس فرنگي و زلف مجعد دارد. «3»
پس از قتل ناصر الدين شاه، در دوره مظفر الدين شاه نيز با وجود اعتراضات و تذكرات مكرر آزاديخواهان و اصلاح‌طلبان، كمترين قدمي در راه تحديد قدرت فئودالها و بهبود وضع كشاورزان برداشته نشد، و اين وضع تا اعلام مشروطيت دوام يافت. در سال 1325، كميسيوني مأمور رسيدگي به وضع اقتصادي مملكت گرديد. يكي از قدمهاي اصلاحي اين كميسيون لغو تيولداري بود.

تيول:

آقاي علي اصغر شريف، ضمن مطالعاتي كه در پيرامون لغو تيول و تيولداري كرده‌اند، در مورد كلمه «تيول» با مراجعه به لغتنامه‌ها، چنين نوشته‌اند: «تيول جايگزين مدد معاش، و لغت تركي است.» (از آنندراج). در كتاب لغت نفيسي، معني «تيول» چنين آمده است:
«تملك و تصرف ملك و عقار و زمينداري.»
در لغت‌نامه دهخدا اين دو جمله بر آن اضافه شده است: «واگذار كردن دولت خالصه‌اي از خالصه‌ها يا ماليات قريه‌اي را به يكي از نوكران خود در ازاي مواجب او در تمام عمر. جمع آن تيولات است و با بودن و دادن صرف مي‌شود.» در كتاب مالك و زارع نوشته دكتر لمتون، از تيول چنين ياد شده است: «تيول از اصطلاحات دوره ايلخانان است و
______________________________
(1). سفرنامه دمورگان، پيشين، ص 4.
(2). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 642
(3). سفرنامه حاجي پيرزاده، پيشين، ج 1، ص 109- 108.
ص: 346
مقصود از آن، واگذاري درآمد و هزينه ناحيه معيني است از طرف پادشاه به اشخاص، در اثر ابراز لياقت يا به ازاي مواجب و حقوق ساليانه.» در كتاب اقتصاد كشاورزي پس از بيان سوابق تيولداري در ايران، چنين مي‌خوانيم: «در بعضي موارد، تيول عبارت بود از اعطاي زمين خالصه بجاي حقوق و مواجب، و در پاره‌اي موارد، خاصه. در نواحي عشايرنشين، تيولدار متعهد بود كه قواي نظامي «بنيچه» فراهم كند. در موارد ديگر، تيول فقط عبارت بود از اعطاي حق وصول ماليات ناحيه‌اي كه يا زمين آن خالصه بود، يا ملك شخص ثالث و يا ملك كسي كه تيول به او داده شده بود. و در مورد اخير، معني تيول معاف بودن از پرداخت ماليات بود.
اهميت تيول و شناسايي اين امر در دوران گذشته، از نظر موقع و مقامي كه تيولدار به- دست آورده و در كليه امور اجتماعي و اداري و حتي در امر قضا و اجراي عدالت، خود را صاحب نفوذ و رأي مي‌دانسته است، شايان توجه است. در ايران، اضمحلال تيولداري توسط قانون انجام گرفت، و اين امر در مذاكرات مجلس دوره اول سال 1325 منعكس است؛ و طبق آن، نه‌تنها روش تيولداري لغو گرديد بلكه تسعير نيز منسوخ شد. و با اين اقدام اساسي، عوايد دولت فزوني گرفت؛ زيرا تيولداران مالياتي نمي‌پرداختند.» «1»
______________________________
(1). مجله بررسيهاي تاريخي، سال هشتم، شماره 1، ص 79 به بعد (به اختصار).
ص: 347

5. وضع كارگران، پيشه‌وران و صنعتگران و بازرگانان در قرون وسطي‌

اشاره

ص: 348

وضع كارگران، پيشه‌وران و صنعتگران و بازرگانان در قرون وسطي‌

اشاره

از ديرباز، در ايران، در حوزه قدرت هريك از فئودالها، عده‌اي براي تأمين احتياجات ارباب و وابستگان او و كشاورزان محل، به فعاليتهاي صنعتي كوچك نظير نجاري، آهنگري، پارچه‌بافي، دباغي، كفاشي و غيره مشغول بودند و قسمتي، يا تمام احتياجات منطقه فئودال‌نشين را تأمين مي‌كردند؛ ولي محل فعاليت و مراكز اصلي پيشه‌وران و صنعتگران در دوره قرون وسطي، در داخل شهرها بود. با اينكه پيشه‌وران و كارگران در اين دوره بعد از كشاورزان، مفيدترين و پرثمرترين طبقات اجتماعي بودند، و قسمت قابل ملاحظه‌اي از ماليات مملكتي را نيز آنان مي‌پرداختند، در منابع و آثار تاريخي، كمتر از مقام و موقعيت اجتماعي اين طبقه وسيع و پرثمر سخني به ميان آمده است، با اين‌حال با مراجعه به كليه آثار منظوم و منثور موجود مي‌توان جسته‌جسته مطالبي كه نمودار موقعيت اجتماعي و اقتصادي اين طبقه است، به دست آورد:
در عهد باستان به كارگران و پيشه‌وران «اهنوخشي» مي‌گفتند. بنابه روايات كهن:
«جمشيد طوايف انام را بر چهار قسم كرد: اول را «كاتوزي» ناميد و فرمود كه در كوهها و غارها مكان كنند و به عبادت خدا و كسب علم مشغول باشند، و دوم را «نيساري» خواند و گفت سپاهيگري بياموزند، و سوم را «نسودي» گفت و حكم فرمود كه كشت و زراعت كنند، و چهارم، «اهنوخشي» لقب داد و گفت به انواع حرفتها بپردازند.» «1» فردوسي فرمايد:
چهارم كه خوانند اهنوخشي‌همان دست‌ورزان با سركشي
كجا كارشان همگنان پيشه بودروان‌شان هميشه پرانديشه بود در كتاب التوسل الي الترسل، ضمن تعاليم مشروحي كه به حاكم خجند، در مورد طبقات و گروههاي مختلف اجتماعي داده شده است، در مورد پيشه‌وران چنين مي‌خوانيم: «... و محترفه و اهل اسواق را از تحمل اعباء مشاق محفوظ گرداند، تا كارهاي خلايق كه بنفس خويش مباشر آن نتوانند بود، فرو نماند ...» «2»
عنصر المعالي در باب چهل‌وسيم قابوسنامه، پس از توصيف آيين دهقاني، از راه و رسم پيشه‌وري سخن مي‌گويد و خطاب به فرزند خود مي‌گويد: «اگر پيشه‌ورباشي، از جمله پيشه‌وران
______________________________
(1). محمد حسين برهان، برهان قاطع، به اهتمام محمد عباسي، ص 133.
(2). ص، 19.
ص: 349
بازار، در هر پيشه كه باشي، زودكار و ستوده‌كار باش تا خريدار بسيار باشد؛ و كار به از آن كني كه همنشينان تو كنند؛ و به كم‌مايه سود قناعت كن تا به يك‌بار، ده يازده كني (يعني از ده جزء يك جزء سودبري) ... پس خريدار، مگريزان به مكاس (يعني چانه‌زدن) و لجاج بسيار، تا در پيشه‌وري مرزوق‌باشي و بيشتر مردم ستدوداد با تو كنند. تا چيزي همي فروشي، با خريدار به جان و دوست و برادر و بارخداي سخن‌گوي، و در تواضع كردن مقصر مباش، كه به لطف و لطيفي از تو چيزي بخرند و به نحسي و ترشرويي و سفيهي، مقصود بحاصل نشود. و چون چنين كني بسيار خريدار باشي، و ناچار محسود ديگر پيشه‌وران گردي، و در بازار، معروفتر و مشهورتر از جمله پيشه‌وران باشي. اما راست گفتن عادت كن، خاصه بر خريده و از بخل بپرهيز ... با زنان و كودكان در معامله فزوني مجوي، و از غريبان بيشي مخواه، و با شرمگين، بسيار مكاس مكن و مستحق را نيكودار ... سنگ و ترازو راست دار ... با همبازان خود خيانت مكن و صناعتي كه كني از بهر كارشناس و ناكارشناس، كار يكسان كن و متقي باش. اگر دستگاهت باشد قرض دادن به غنيمت‌دار و سوگند به دروغ مخور و نه به راست. و از رباخوردن دور باش و سخت معامله مباش و اگر به درويشي وامي دادي، چون داني كه بيطاقت است، پيوسته تقاضا مباش، نيكدل باش، تا نيكبين باشي، تا حق تعالي بر كسب‌وكار تو بركت بخشد. و هر پيشه‌ور كه برين جمله باشد، جوانمردتر از همه جوانمردان باشد. و از جمله پيشه‌وران، هر قومي را در صناعتي كه باشد، در جوانمردي طريق است ...» «1»
امام محمد غزالي از مزاياي كسب حلال و ضرورت فعاليتهاي گوناگون اقتصادي سخن مي‌گويد. به نظر ابن مرد متشرع، «... آدمي را به قوت و پوشش حاجت است و آن بي‌كسب آدمي ممكن نيست. بايد كه آداب كسب بشناسد ...» و در فضيلت كسب مي‌گويد: «بدان كه خود را و عيال خود را از روي خلق بي‌نياز داشتن، و كفايت ايشان از حلال، كسب كردن، از جمله جهاد است در راه دين، و از بسياري عبادات فاضلتر است، كه روزي رسول (ص) با اصحاب نشسته بود برنايي (جواني) با قوت، بامداد پگاه بر ايشان بگذشت و به دكان مي‌شد. صحابه گفتند: «دريغا اگر اين پگاه خاستن در راه دين بودي.» رسول (ص) گفت:
«چنين مگوييد كه اگر براي آن مي‌رود تا خود را از روي خلق بي‌نياز دارد ... وي در راه خداي تعالي است ...» رسول (ص) گفت: «بازرگانان راستگوي روز قيامت با صديقان و شهيدان برخيزند.» و گفت: «خداي تعالي مؤمن پيشه‌ور را دوست دارد.» و گفت: «حلالترين چيزي، كسب پيشه‌ور است ...» و رسول (ص) گفت: «هركه در سؤال بر خود گشاده كند، خداي تعالي هفتاد در درويشي بر وي گشاده كند» و عيسي عليه السلام مردي را ديد، گفت: «تو چه كار كني؟» گفت: «عبادت كنم». گفت: «قوت از كجا خوري؟» گفت: «مرا برادري است كه وي قوت من راست دارد.» گفت: «پس برادرت از تو عابدتر است.» و عمر گويد، رضي اللّه عنه، كه: «دست از كسب مداريد و مگوييد خداي تعالي روزي دهد، كه خداي تعالي از آسمان زروسيم نفرستد.» و لقمان فرزند خود را وصيت كرد و گفت: «دست از كسب باز مدار كه هركه درويش و حاجتمند شود به خلق، دين وي تنگ شود، و عقل وي ضعيف، و مروت وي باطل شود و خلق به چشم حقارت
______________________________
(1). منتخب قابوسنامه، به تصحيح سعيد نفيسي، ص 285.
ص: 350
در وي نگرند.» و يكي از بزرگان را پرسيدند كه: «عابد فاضلتر يا بازرگان يا امانت؟» گفت:
«بازرگان با امانت، كه وي در جهاد است، كه شيطان از راه ترازو و دادن و ستدن قصد وي كند.» و عمر گفت: «هيچ جاي كه مرا مرگ آيد دوست‌تر از آن ندارم كه در بازار باشم و براي عيال خويش طلب حلال كنم.» و احمد بن حنبل را پرسيدند كه: «چه گويي در مردي كه در مسجد بنشيند به عبادت و گويد خداي تعالي روزي پديد آرد؟» گفت: «آن مردي جاهل باشد و شرع نمي‌داند كه رسول (ص) مي‌گويد خداي عز و جل روزي من در سايه نيزه من بسته است، يعني غزاكردن (جنگ‌كردن).» «1»

ابو بكر شغلش بزازي بود

نويسنده بحر الفوايد گويد: «چون ابو بكر صديق به خلافت بنشست، گفت: اي مسلمانان دانيد كه مرا عيال است و حق ايشان بر گردن من است و ايشان را ضايع نتوان گذاشت، و حرفت من بزازي، نيك شغلي بود، امروز از بهر شغل مسلمانان از آن باز ماندم، مسلمانان همه اتفاق كردند كه قدر كفايت و مؤونت از آن بردارد.» «2»

سلمان فارسي سبدبافي مي‌كرد

هنگام بحث در پيرامون كارگران و پيشه‌وران، نمي‌توان از سلمان فارسي افتخار زحمتكشان و حامي مظلومان سخني نگفت. اين مرد فاضل و پركار به حكم تقوي و عدالتخواهي و منزه‌طلبي هنگامي كه در مقام امارت و فرمانروايي تيسفون بود حاضر نشد از حقوق بالنسبه كلاني كه به اقتضاي شغل از بيت المال به او مي‌دادند، استفاده كند، بلكه با سبدبافي و كاريدي امرار معاش مي‌كرد. گويي اين مرد متقي و پاكدامن بيت المال مسلمين را، كه از طريق جنگ و خونريزي و جزيه و خراج به نحوي ظالمانه گردآوري مي‌شد، بر خود مباح و حلال نمي‌شمرد. مي‌گويند عمر بسبب اعتقادي كه به زهد سلمان داشت، از او پرسيد: «آيا رفتار مرا به سلطاني شبيه مي‌كني يا به خليفه‌اي.» وي گفت: «اگر درهمي از بيت المال را در مورد خود مصرف كني، نام سلطاني از نام خلافت بر تو سزاوارتر است.»

وظايف پيشه‌وران‌

به نظر غزالي: «بازاريان و پيشه‌وران بايد كه به خرنده دروغ نگويند، عيب كالا پنهان ندارند، ترازو و سنگ و چوب گز راست دارند، و در كالا غش در نكنند و چيزي داخل جنس نكنند، و جامه كهنه و رفو كرده را بجاي جامه نو نفروشند.» «3» ناگفته نگذاريم كه پدر غزالي مردي پيشه‌ور و زحمتكش بود، استاد همائي مي‌نويسد: «نسبت غزالي كه اصل صحيح آن بتشديد زاء است مبتني بر همان پيشه و حرفه ريسندگي خانوادگي است.» «4»

فضل اللّه استرابادي طاقيه‌دوز بود

نه‌تنها سلمان فارسي، بلكه عده زيادي از دانشمندان و روحانيان و پيشوايان مذهبي از جمله فضل اللّه نعيمي استرابادي پيشواي فرقه حروفيه معتقد بودند كه هركس بايد از حاصل كار و كوشش خود زندگي كند. در شرح احوال اين مرد مي‌خوانيم كه فضل اللّه «به سيد فضل اللّه حلال‌خور» شهرت داشت به اينمعني كه هيچ حرام نمي‌خورد، او به اندازه‌يي پارسا و پرهيزكار بود، كه
______________________________
(1). كيمياي سعادت، به اهتمام احمد آرام، ص 56- 255 (به اختصار)
(2). ص 162.
(3). كيمياي سعادت، پيشين، ص 407 (با اندكي تصرف).
(4). نصيحة الملوك، به تصحيح استاد همائي، ص 152.
ص: 351
درباره وي آورده‌اند، كه در همه زندگي خويش از خوراك كسي نچشيد و از كسي چيزي نپذيرفت و طاقيه‌هاي عجمي مي‌دوخت و از بهاي آن روزي مي‌خورد، از دانشها و نظم و- نثر بخوبي برخوردار بود ... او و مريدانش از رنج دست خود نان مي‌خوردند ... يك درهم از كسي نمي‌پذيرفت و بابت آتشي هم كه از آشپز يا نانوا مي‌گرفتند پول مي‌دادند. اگر آشپز يا نانوا به ايشان مي‌گفت اين پاره آتش كه ارزشي ندارد، جواب مي‌دادند: ولي براي هيزم پول پرداخته‌اي، هرگز احدي در برابر آنان دروغ نمي‌گفت و در سراسر خراسان و عراق و آذربايجان و شروان به راستي مشهور بودند و مردم ايشان را «حلال‌خواران و راستگويان» مي‌خواندند ... با يكديگر چون برادر بودند و در يك خانه مي‌زيستند و نسبت بهم مشتاقتر از برادران تني بودند، نسبت به بينوايان سخاوت مي‌ورزيدند، روزگار بعفت مي‌گذرانيدند و هرگز به كسي با ديده شهوت نمي‌نگريستند زبان خود را از بيهوده‌گويي و گوش را از شنيدن غيبت و افترا حفظ مي‌كردند ...» «1»
ناگفته نگذاريم كه از ديرباز در ميان پيشه‌وران، مردان منصف و نيكوكاري بودند كه در معاملات جانب عدل و ميانه‌روي را مرعي مي‌داشتند، يعني اگر خريدار هم راضي بود، آنها به سود بسيار رضا نمي‌دادند. غزالي مي‌نويسد: «سري السقطي دكانداري بود كه در معاملات به ده نيم سود قانع بود يك‌بار دلال خواست بادام او، كه به شصت دينار خريده بود به نود دينار بفروشد، ولي وي رضا نداد و گفت: به 63 دينار بفروش. دلال گفت: كالاي تو را به كم نمي‌فروشم، سري سقطي هم به گرانفروشي رضا نداد.» «2»
همچنين محمد بن المنكدر دكاندار بود و جامه مي‌فروخت. غزالي مي‌گويد: «شاگرد وي در غيبت وي جامه‌اي به ده دينار به اعرابي فروخت. چون باز آمد. بدانست. در طلب اعرابي همه روزه بگرديد وي را بازيافت، گفت: آن جامه پنج دينار بهتر نه‌ارزد. گفت شايد كه من رضا دارم؛ محمد بن المنكدر گفت: آري وليكن چيزي را كه به خود نپسندم، هيچكس را نپسندم. با بيع فسخ كن، يا جامه نيكوتر بستان، يا پنج دينار از من بگير. اعرابي پنج دينار باز ستد.» «3»
در مقابل اين قبيل كسبه و پيشه‌وران شرافتمند، گروهي كسبه نابكار و فاسد بودند كه سنايي در وصف آنها مي‌گويد:
دزد به شمشير تيز گر بزند كاروان‌بر در دكان زند خواجه به زخم پله